27

1.3K 237 381
                                    

لویی با نیشخندی یقه زین و ول کرد ، به سمت در هولش داد وفورا درو بست زین یقه اشو درست کرد

لیام_چه خبره؟

زین_هیچی لوییه دیگه

زین سمت لیام قدم برداشت و به پسری که با چهره اخمالو بهش زل زده و دستاشو‌تو سینه اش جمع کرده لبخند زد

زین_دارم میرم مکان مسابقه ... امم منظور از بیبی ماشین نایل بود .. دوس داری باهم بیای

لیام تنها سرشو تکون داد و با خودش فکر‌کرد که اصلا چرا باید براش مهم باشه؟ اهان چون دوست پسر فعلیشه ..

لیام_زک هنوز نخوابیده و نمیتونم تنهاش بزارم

زین نزدیک تر شد و دستشو بلند کرد روی گونه لیام قرار‌داد و به ارومی با انگشت شصتش نوازشش کرد_میدونم برای همین خودم پیشنهاد ندادم ولی الان فکر کنم بتونم راه حلی داشته باشم که زک تنها نمونه .. البته اگه دوس داشته باشی بیای!

لیام خواست مخالفت کنه ولی به طور عجیبی دستی که رو گونه اش قرار‌گرفته بود باعث شده بود قدرت فکر کردن و از دست بده

لیام_تو همین الان با لویی دعوا کردی بعد فکر میکنی قبول میکنه؟

زین دستشو برداشت _معلومه

فورا چرخید سمت در دستشو گذاشت رو زنگ

لیام با تعجب دستشو روی گونه اش که به شدت داغ شده بود گذاشت ، اون لعنتی چه حسی بود ؟ هردفعه تماس کوچیکی از سمت اون پسر‌داشت ، داغش میکرد

لو_مگه کلید نداری لعنتی؟

زین_دارم .. با لیام برو بالا بعدم پیش زک میمونی تا ما برگردیم

لویی دست به سینه به چارچوب در تکیه داد_دیگه چی؟ امری فرمایشی؟

لیام همچنان تو هپروت خودش بود ، و با گیجی به لویی نگاه میکرد.. الان دقیقا چه فاکی اتفاق افتاد؟ میخواد با زین بره در صورت اینکه همین امروز باهم قرار گذاشتن ..اوه اصلا بخاطر زین نیست .. از اولم که زین راجب اون مسابقه های غیر قانونی صحبت کرده بود هیجان زده شده بود و میخواست هرچه زودتر اونجارو ببینه

زین_میدونی یه ایده خیلی خفنی داشتم برات.. ولی مثل اینکه نمیخوایش

لویی فورا گاردشو اورد پایین و لبخند بزرگی زد و پلک هاشو تند تند بهم زد_قبوله قبووولهه

لیام یه لحظه به چهره کیوت لویی نگاه کرد و بعد به این فکر کرد رابطه هری و لویی چطوریه؟ نه اینکه ندونه سکس گیا چطوریه .. اما کی تاپ میشه و کی باتم و‌نمیتونه تشخیص بده

لو_خیلی خب بزار گوشیمو بردارم

لو فورا رفت داخل و زین دستشو به چارچوب در تکیه داد و باخودش فکر کرد که چه گندی زده ، باید به نایل تکست بده ببینه امشب هستن؟ اصلا چرا لیام و نپیچوند.. اون گفت بیا اونم باید قبول میکرد..

little DevilOnde histórias criam vida. Descubra agora