29

1.1K 240 293
                                    

تازه چشماش داشت گرم میشد که صدای زنگ خونه باعث شد از خواب بپره ، روی تخت نیم خیز شد و به لیام که غرق خواب بود نگاه کرد

ملافحه ارو تا روی گردنش کشید و فورا از رو تخت بلند شد و شلوارشو پاش کرد ، از اتاق خارج شد و در اتاق لیام و بست تا زک پدرش و تو این وضعیت نبینه

سمت اشپزخونه رفت و تی شرتشو تنش کرد و تی شرت لیام انداخت لباسشویی با صدای زنگ برای بار دوم قدم هاشو تند برداشت و درو برای زک باز کرد

زک_سلام

زک سرش پایین بود و بدون اینکه به زین نگاه کنه سلام کرد و فورا از جلوی چشم های زین ناپدید شد ، زین مات و مبهوت موند به پسر اروم و مظلومی که برعکس همیشه بود

زین فورا پشت سر زک وارد اتاقش شد و زک با صدا در که پشتش بهش بود و داشت تی شرت خونگیشو تنش میکرد غر زد

زک_لطفا بابا .. میخوام بخوابم خسته ام .. روز خسته کننده ای بود

زک غرغرکنان لباسشو عوض کرد و زین دست به سینه به پسری که اصلا متوجه اش نشده بود اخم ریزی کرد

زین_اول اینکه من بابات نیستم ..دوم اینکه داری از چی فرار میکنی؟

زک با صدای زین از جاش پرید و هینی کشید _ترسیدمممم

زک سمت زین چرخید و از خوشحالیه زیاد خودشو پرت کرد بغل زین

زین_لیتل دویل بگو ببینم چی شده

زین در حالی که پسر کوچولو رو بلند میکرد سعی کرد تو صورت پسرک نگاه کن اما سرشو تو گودی گردن زین قایم کرد

زک_ زین.. بابام کجاست؟

زین با لجبازی زک دستشو رو چونه زک گذاشت و چرخوند ، با دیدن قرمزی رو‌گونه اش و کبودی رو پیشونیش چشماش گرد شد

زین_وات ده هل؟ چه اتفاقی افتاده؟

درثانیه نشد چشمای طلایی رنگ زک پر اشک شد و اماده گریه کردن شد ، زین که زودتر متوجه شده بود فورا سمت تختش رفت و نشوندش رو تخت خودش جلوش زانو زد

زین_هی .. زک ..

زک سرشو پایین انداخته بود و گوله های اشک از روی گونه تاش سر می خوردن و روی شلوارش میفتاد ،با دیدن اشک های زک ، سنگینی رو قفسه سینه اش حس میکرد دوست داشت همین الان کسی که باعث و بانیه اشک های زک شده ارو با دستاش خفه کنه

زک_من .. کاری ..نکردم

زک میون هق هقاش سعی کرد حرف بزنه اما حرفش ناتموم موند و گریه کرد ، زین دستشو رو گونه های پسر گذاشت ..باید بهش اعتماد میکرد .. قبل از اینکه لیام متوجه بشه خودش باید این قضیه ارو حل کنه

زین_بیبی .. زک ..من قرا  نیست دعوات کنم یا تورو مقصر بدونم فقط میخوام بدونم چه اتفاقی افتاده

little DevilNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ