10

1K 253 324
                                    

با شماره ناشناسی که ازش تماس از دست رفته داشت تماس گرفت بعد از دومین بوق فورا جواب داد

_اوه هی .. فکر نمیکردم تماس بگیری

زین سعی کرد صدای اشنایی که از پشت خط میاد و تشخیص بده وقتی موفق نشد دستی تو موهاش کشید

زین_امم با کی صحبت میکنم؟

چند لحظه پشت خط هیچ صدایی نیومد و بعد صدای گرفته ی پسر جوون تو گوش زین پیچید

_به همین زودی فراموشم کردی؟ لوکاسم

زین که تازه متوجه شد با کی داره حرف میزنه نیشخندی زد _اوه هی لوک .. میدونی دیروز یه مشکلی برام پیش اومد وگرنه خودت خوب میدونی تو جزو ادمای فراموش نشدنی هستی

لوکاس تک خنده ای از روی ذوقش زد با لبخندی که رو لباش به وجود اومده بود زمزمه کرد که چه قدر دلش برای زین تنگ شده

زین نگاهی به ساعت کرد _منم همینطور .. منم همینطور بیبی.. لوک من امروز دوتا شاگرد دارم بعد از اون کاری ندارم .. دوس داری بیای اینجا؟

لوکاس فورا از رو تخت بلند شد و سمت کمدش هجوم برد تا لباس مناسبی واسه شب پیدا کنه

لوک_اره .. یعنی فکر خوبیه .. چه ساعتی؟

زین تلفنشو از گوشش فاصله داد تا تایم کلاس هاشو چک کنه _اوکی ساعت هفت و نیم کلاسم تموم میشه تو میتونی هشت و نیم اینجا باشی؟

لوک_حتما عشق .. میبینمت

زین_میبینمت بیبی

زین گوشیو قطع کرد و بلند شد تا یکم خونه ارو مرتب کنه تا اولین شاگردش بیاد

لیام در حالی که سوار ماشینش میشد لبخندی رو لب داشت هرچند که بخاطر بی خوابی دیشب چشماش میسوخت و پلک هاش سنگینی میکرد اما حس عالی داشت به هرحال برنده پرونده اش بود و این یعنی پول گنده ای به دستش رسیده

اولین برنامه ای که داره .. چند روزی استراحت و تایم برای زندگی کردن دور از کارش

لیام درحالی که به سمت خونه رانندگی میکرد شماره هریو میگرفت تا خبر خوش و به هری بده

هری در حالی که دستاش گیر بودن به دختر کوچولوی روبه روش گفت گوشیو از تو جیبش در بیاره

به هرحال بیبی سیتر بودن هم این چیزارو داره برای سرگرم کردن دختر شیش ساله مجبور شده بود به حرفش گوش کنه و ناخن های دستشو در اختیار دختر کوچولو بزار تا لاک های صورتی و‌بنفش براش بزنه

هری بعد از تشکر کردن از دختر کوچولو گوشیو به شونه اش تکیه داد وگردنش و کج کرد تا نگهش دار

هری_الو؟

لیام_هی هری چطوری؟

هری_اممم ..

little DevilWhere stories live. Discover now