15

1K 257 348
                                    

بعد از اینکه متوجه شد زین همه چیزو میدونه تصمیم گرفت تا جایی که میتونه با زین روبه رو نشه و ازش فاصله بگیره

زمانی که زک و حاظر میکرد بفرسته مدرسه جلوی در دست کوچولوی پسرشو نگه داشت

لیام_زک .. میخوام یه قولی بهم بدی.

زک از پایین به باباش منتظر نگاه کرد ، تا حالا همچین چیزی ازش نخواسته بود ، همیشه پدرش بود بهش قول میداد ولی این بار قرار بود زک‌ به پدرش قول بده

لیام انگشت کوچیکه دستشو اورد بالا و رو زانوهاش نشست _همونطور که دفعه قبل ازم قول گرفتی برات پی اس بگیرم الان میخوام تو بهم قول بدی

زک انگشت کوچیکشو به انگشت پدرش چسبوند و‌منتظر نگاهش کرد_چه قولی بابا؟

لیام_قول بده .. از زین مالیک فاصله میگیری .. قول بده هرموقع سر راهت سبز شد راهتو کج کنی ..

زک با چشمای گرد به پدرش نگاه کرد ، میخواست دوست جدیدشو ازش بگیره؟ زک از همین الان ذوق برگشت از مدرسه داشت تا بره طبقه پایین و زین و ببینه ، چون دیشب دیر وقت رسیدن و اونو ندیده بود اما منتظر بود تا امروز بعد از ظهر سراغش بره

لیام که مکث کردن پسرشو دید ، احساس کرد دلش ریخت مثل زمانی که سوار یه ترن هوایی میشه ، مثل زمانی که یهو احساس هیجان همراه ترس بهت دست میده

لیام_زک؟

زک انگشتشو کشید و دستشو رو کوله اش حلقه کرد_نمیتونم .. نمیتونم قول بدم .. بابا اون دوست جدیدمه و من دلم براش تنگ شده

لیام با چشمای گرد به پسرش نگاه کرد ، دلش تنگ شده؟ زک هیچ موقع این کلمه ارو به زبون نمیارود .. اگه پیشه لیام بود نمیگفت دلم برای مامانم تنگ شده میخوام ببینمش .. یا اگه پیش لیلی بود نمیگفت دلم تنگ شده میخوام بابامو ببینم

لیام از همین الانم احساس بازنده بودن بهش دست داد اما تا غرق افکارش بشه ، زک بوسه ای رو لپ پدرش گذشت و با سرعت از پله ها پایین رفت

زک_فعلا بابا

لیام اروم از رو زمین بلند شد و از پنجره راهرو به سوار شدن پسرش نگاه کرد بعد از‌رفتن اتوبوس زرد رنگ لیام داخل خونه رفت و درو بست

لیام_حالا باید چیکار کنم؟

لیام دستاشو رو سرش قرار گرفته بود وسعی میکرد خودشو کنترل کنه تا یه موقع بغض نکنه

لیام_لیلی

لیام سمت گوشیش خیز برداشت و اصلا براش مهم نبود هشت صبح و امکان داره لیلی خواب باشه ، الان تنها چیزی که براش مهم بود ، دور موندن زک از زین .. تا زودتر یه فکر اساسی بکنه .. شاید باید خونه ارو عوض کنه

بعد از بوق سوم صدای خواب الود و نگران لیلی تو گوش لیام پیچید_خدای من لیام ، اتفاقی افتاده؟

little DevilWhere stories live. Discover now