35

1.2K 237 315
                                    

درحالی که رو کاناپه لم داده بود دستش و دور گردن لیام انداخته بود و پاهاش و رو میز وسط گذاشته بود ، همه خونه شان بودن و گاراژ نایل حداقل تا صبح خالی بود

لیام کمی جا به جا شد و سرش که رو قفسه سینه زین قرار گرفته بود و چرخوند ، با چشم هایی که برق خاصی داشت به زین خیره شد

زین سرشو کج کرد و لبخند کج و کوله ای تحویلش داد و دستش و تو موهای قهوه ای رنگی که نرمی موهاش بین انگشتای زین لذت بخش بود کرد

زین_چی شده تدی ؟ چرا اینجوری زل زدی؟

لیام_نمیخوای برگردی خونه؟

زین_نه ..

لیام که تا حدودی از قضیه خبر داشت کمی سوال پیچش کرد تا خود زین براش تعریف کنه

لیام_تو و لویی خوبین؟

زین بخاطر یاداوری دعوای بین خودش و لویی احساس معذبی بهش دست داد و رو کاناپه جابه جا شد ، لیام که متوجه شده بود از زین فاصله گرفت و درحالی که یکی از پاهاش و رو کاناپه جمع میکرد به زین خیره موند

زین_خب .. میدونی از تو میشه انتظار داشت بهم دروغ بگی یا از هری من از هیچ کدومتون ناراحت نیستم .. چون واقعیت اینه زک پسر من نیست .. شاید ژنتیکی یا خونی از من باشه اما پسر من نیست لیام .. اوکی من تند رفتم اشتباه کردم .. سر به سرت گذاشتم .. اما در صورتی زک میتونه پسر من باشه که من با پدرش ازدواج کرده باشم .. درسته؟

لیام که انتظار این حرفارو از زین نداشت شوکه شد از همون روز اول ترس واکنش زین و داشت اما الان؟ همه چی برعکس اون چیزی که فکر میکنه شد .. درسته هیچ قانونی وجود نداشت که زین بخواد طلب بچه ای که خودش با رضایت خودش واگذار کرده ارو پس بگیره .. اما جدا این پسر شیطون یعنی شیطان بزرگ در اصل کسی که زندگیش رو هواست انقدر منطقی باشه

زین بشکنی تو صورت لیام زد_هی لیوم .. حواست به منه؟

لیام لب هاش غنچه شد تنها صدایی مثل ناله مانند از گلوش ازاد شد ،زین ابروهاش و انداخت بالا

لیام_تو واقعا غیر پیشبینی هستی

زین_میدونم ، خودمم بعضی وقتا از کارای خودم شوکه میشم ( میخواستم بنویسم پشمام میریزه😂)

لیام_خب حق با توعه

زین_اره .. پس یعنی ما هیچ مشکلی نداریم ، به هرحال تویه پسر رو اعصاب مثل خودت داری و من یه پیانو خیلی زیبا

لیام دستاشو تو سینه اش گره زد و طلبکارانه و کاملا جدی به زین نگاه کرد_تو به من الان گفتی رو اعصاب؟ و به پیانو مسخره ات گفتی زیبا؟

little DevilWhere stories live. Discover now