51

1.3K 224 582
                                    

درحالی که وارد استودیو میشد با زین صحبت میکرد تا مطمعن بشه کار کردن با تنظیم کننده جدید مشکلی پیش نمیاد!

زین با ارامش تاکید کرد که همه چیز خوب پیش میره و نگران نباش ، البته غرغرای لوکاس تموم نمیشد، بخاطر اینکه زین امروز قرار بود ضبط موزیک جدید داشته باشه اما ...موضوع لیام بود پس معلومه اون اولویت داره و چیزه جدیدی برای لوکاس نیست

لوکاس_اوکی زین..اوکی .. من بخش خودمو ضبط میکنم .. امم .. نمیدونم چی تو فکرته اما.. نمیخوام صدمه ببینی زین .. لطفا ..حواست باشه چیکار میکنی

زین چند لحظه مکث کرد و اب دهنشو قورت داد ، تو این هفت سال، لوکاس همیشه بدترین شرایطشو تحمل میکرد، اون بود از اوردوز مواد و الکل نجاتش داده بود ، اون بود که زین مالیک جهانی و ساخت

زین_لوک.. بیبی .. من حواسم به خودمون هست.. به خودم و تو .. نمیزارم این بار اذیت بشی .. بهت قول میدم دلیل تغییر تنظیم کننده امون برای زندگی هر دومون بهتر میشه...تو لیاقت عشق و داری ..من متاسفم که نمیتونستم بهت عشق بدم .. اما میدونی همیشه برات هستم .. پس واسه کاری که کردم ناراحت نشو !

لوکاس درحالی که در استودیو رو باز میکرد ، چشماشو ریز کرد_مالیک عوضی تو چیکار کردی؟

زین تک خنده ای کرد_بیبی .. خاطرخواهت منتظرته

لوکاس پاشو داخل استودیو گذاشت و با دیدن اون پسر چشماش گرد شد

_هعی لوکاس . از دیدنت...

لوکاس فورا رو پنجه پاش چرخید و از استودیو خارج شد و درو پشت سرش کوبوند

لوک_خدای من ..تو خودت داری دنبال لیام میری چیکار من داری؟ چرا این لعنتی و اوردیییی؟من از زندگیم راضیم

زین درحالی که کارت اتاقشو میزد لبخند کوچیکی زد_هردومون میدونیم اون مناسبه توعه لوکاس ! بیبی فرصت بده بهش ..بزار درست عاشق بشی

لوکاس پلک هاشو روهم فشار داد تپش قلبی که بهش دست داده بود باعث شده بود بدنش کمی گرم بشه
لوکاس_گاد زین ازت متنفرمم

زین نیشخندی زد_میدونم بیبی میدونم

لوکاس با حرص گوشیشو قطع کرد، زین به ساعت مچیش نگاه کرد ، نه و نیم .. نیم ساعت دیگه باید اینجا باشه ؟! یعنی امیدواره که اینجا باشه

وارد اتاق شد و نگاهی به داخل انداخت و همه جارو بررسی کرد ، تنها چیزی که تغییر کرده بود رنگ پرده ها و مبل ها بود .. با دیدن تخت دو نفره لبخند کوچیکی زد و کت طوسیش و در اورد و رو دسته مبل گذاشت

درحالی که لیوانشو تانصفه ویسکی میریخت دقیقا رومبلی که روبه روش در اتاق بود نشست و باتل ویسکی و رو میز کنارش گذاشت

little DevilWhere stories live. Discover now