جوِ بینِ سه مرد آنقدر سنگین بود که خانم شارلوت بیشتر از ۵دقیقه نتوانست توی واحد یونگی بماند و راجب مهمان جدید شون اطلاعات کسب کند.
اما توی همان پنج دقیقه هم زخم سر یونگی رو پانسمان کرد.
_ بازم که خودت رو زخمی کردی یونگی!
خانم شارلوت با نگرانی و خشم نالید و کارآگاه در حالی که به جیکی زل زده بود جواب داد:
_ خودم، خودم رو زخمی نکردم! کار یه مشت عوضی بود!
_ باید حواست باشه پسر جون. تو که کارت با خلافکار هاست باید حواست به خودت باشه.....نگاه کن آخه! یه جای سالم رو سرت باقی نمونده!
تهیونگ که از توجه بیش از اندازه خانم شارلوت به یونگی حسودیش شده بود، خودش رو لوس کرد و با غمی ساختگی گفت:
_ منم زخمی شدم ها! هیچ کس بهم اهمیت نمیده! همین جور داره ازم خون میره!
صاحب خونه مهربان با نگرانی سمت تهیونگ رفت تا به زخم های او هم رسیدگی کند. یونگی پوکر به دستیار لوسش نگاه کرد و غرید:
_ منو با چماق بیهوش کردن! به تو اصلا دست نزدن....خودت غش کردی!
زن مسن ریز خندید و تهیونگ حق به جانب غرغر کرد:
_ از لحاظ روحی که آسیب دیدم! در ضمن لب جذابم زخم شده....
جمله دوم رو با حالت مظلومی خطاب به خانم شارلوت گفت.
پیرزن که از شدت خنده شانه هاش میلرزید، سری از تاسف تکان داد و پنبه و بتادین رو برداشت تا زخم لب تهیونگ رو تمیز کند.
زیر چشمی به جیکی که تمام مدت با چهره ای بی حس و جدی به تهیونگ زل زده بود، نگاه کرد.
_ شما مهمون یونگی هستین؟
یونگی با پوزخند و تمسخر جای مرد خلافکار جواب داد:
_ درسته....مهمون منه!
_ چه عالی. از آشنایی باهات خوشبختم پسر جون.
جیکی که بخاطر خوش رفتاری خانم شارلوت معذب شده بود، سعی کرد با لحنی مودب و نرم جواب بده:
_ منم همین طور
_ اسمت چیه پسرم؟
_ ....جیکی
زن با لبخند سری تکان داد و گفت:
_ از اونجایی که مطمئنم بخاطر کار های پرونده وقت نمیکنین شام بخورین، براتون غذا میارم بالا....در ضمن جیکی عزیز نباید گشنه بمونه.
یونگی اخم کرد و تهیونگ سری تکان داد و جیکی که تحت تاثیر محبت زن قرار گرفته بود، با تردید لبخندی که بیشتر شبیه کش آمدن لب هاش بود، تقدیم خانم شارلوت کرد.
زن بعد از رسیدگی به زخم های کارآگاه و دستیارش، ساندویچ هایی که از قبل آماده کرده بود، رو به سه مرد داد.جیکی دست به سینه، تهیونگ رو مورد هدف نگاه های سوراخ کننده اش قرار داد بود. اما دستیار جوان در کمال خونسردی ساندویچی که صاحب خونه مهربان شون براشون آورده بود رو میخورد و جدول سودوکو حل میکرد.
تیهونگ گاز بزرگی به ساندویچش زد و عدد ۶رو توی مکعب خالی یادداشت کرد. اما با کمی دقت تونست متوجه اشتباهش بشود.
_ اَه....اشتباه نوشتم!
کلافه غذاش رو، روی میزش که کوچیک تر از مال یونگی بود، ول کرد و پاکن رو برداشت و عدد رو پاک کند.
جیکی چشم هاش رو ریز کرد و کوچک ترین حرکات دستیار رو زیر نظر گرفت. نمی دانست چرا، ولی حس میکرد این مرد مشکوک تر از کارآگاه بود!
تهیونگ نگاه خنثی ش رو به چهره درهم مهمان ناخوانده شون داد و ساندویچ رو کمی تکون داد:
_ یکمی میخوای؟
جیکی اخمی کرد و محکم جواب داد:
_ نه
_ ولی یه جوری نگاه میکنی....مطمئنی نمیخوای؟
مرد از بین دندان های چفت شده اش، حرصی غرید:
_ این هشتمین باره که می پرسی!
_ و تو همچنان مثل جغد بهم زل زدی
تهیونگ حق به جانب گفت و چشم هاش رو برای تاثیر حرفش درشت کرد.
یونگی کلافه پک عمیقی به پیپ قهوه ای رنگش زد و دودش رو بلافاصله به بیرون داد.
_ تهیونگ
با شنیدن اسمش از دهان کارآگاه بلافاصله صاف نشست و منتظر نگاهش کرد.
_ چند تا پرونده قبول کردم؟
_ ۳ تا. یکی راجب سرقت از خونه اون زوج پیر بود، یکی دیگه هم در رابطه با جسدی بود که بعد از ۳ماه تو دریا پیدا شد. آخری هم راجب گم شدن دختر ۱۸ساله خانواده "اورگن" ئه.
_ میخوام تا چند روز آینده حلش کنم.
تهیونگ شروع به سلفه کرد و مشت های پی در پی به سینه اش زد.
_ همه رو!
_ درسته. برای اینکه اون گرگ پیر رو دستگیر کنم باید سرم خلوت باشه.
یونگی نگاهش رو به مرد کم سن و اخمویی که روی مبل دست به سینه نشسته بود داد.
_ از اونجایی که خیلی یهویی تشریف آوردی و اصلا از اومدنت خوشحال نیستیم، هیچ اتاقی برات آماده نکردیم و نمیکنیم......میتونی رو کاناپه بخوابی آقای جیکی.
مرد با شنیدن حرف های نیش دار کارآگاه، چرخی به چشم هاش داد. یونگی بدن خسته رو از پشت میز بلند کرد و سمت اتاقش رفت.
تهیونگ هم بعد از خوردن غذاش توی اتاقش شیرجه زد و اینجوری شد که جیکی تنها توی سالن نشست. احساس گشنگی میکرد، ولی اونقدر شدید نبود که طاقتش رو طاق کند.
بلخره از روی اون مبل تک نفره بلند شد و سمت پنجره نیمه باز رفت. پاکت سیگار دست سازش رو درآورد و یه نخ رو بین لب هاش نگه داشت. تک تک جیب های لباس های رو زیر و رو کرد تا فندکش رو پیدا کند. با پیدا نکرد شئ مورد نظرش زیر لب فحش داد. یکدفعه شعله کوچک کنار صورتش قرار گرفت.
نگاه خشمگین ش رو سمت اون گرمای ضعیف چرخاند. تهیونگ فندک روشن رو کمی نزدیک کرد و جیکی در حالی که چشم هاش روی چهره تهیونگ که توسط شعله فندک نورانی شده بود، قفل کرده بود، سرش رو جلو برد و سر سیگار رو توی شعله فرو برد.
کام عمیقی از سیگار گرفت و دود غلیظش رو توی صورت تهیونگ رها کرد.
دستیار صورتش رو جمع کرد و جیکی پوزخندی زد.
_ رفتی بخوابی
_ تشنه بودم
تهیونگ لیوان آب رو کنار صورتش نگه داشت و جیکی سری تکون داد.
_ اگه گشنه ات شد، میتونی یکی از ساندویچ های خانم شارلوت رو بخوری
_ گشنه نیستم
_ باشه باشه
تهیونگ شانه ای بالا انداخت و سمت اتاقش رفت...༺❈༻
بلو رایتر ایز هیر💙🦋
تهکوک....:")
یونگی مود منه، وقتی هربار مهمون
میاد خونمون😐😂
نظری، انتقادی، سختی؟🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...