پشت سر جیکی حرکت میکردند. راهرو های نمور و تاریک زیر زمین طلافروشی رو یکی پس از دیگری با راهنمایی های مرد خلافکار، پشت سر می گذاشتند تا به ملاقات افعی بروند.
بلخره جیکی مقابل در بزرگی ایستاد و بعد از زدن چند ضربه نرم به بدنه چوبی در، وارد شدند.
افعی آن سر سالن پشت میزی نشسته بود و خودش رو با طلا و جواهر های براق و گران قیمتی مشغول کرده بود.
با دیدن دست راستش، لبخندی زد و با صدای رسایی بهش خوش آمد گویی گفت:
_ خوش برگشتی جیکی عزیزم! دلم برات تنگ شده بود! اینجا بدون تو صفایی نداره
_ لطف دارید....ولی انگار اونقدراهم بی صفا نیست....!
جیکی با چشم هاش به جواهرات اشاره کرد و افعی کوتاه و ملیح خندید و گفت:
_ میدونی که عاشق شئ های براقم! نگاهشون کن! ببین چقدر زیبا و درخشان هستن!
_ درسته رئیس.....خیلی زیبان...
افعی بلخره توجهش رو به دو مردی داد که هنوز جلوی در ایستاده بودن. با دستش بهشون اشاره زد و با احترام گفت:
_ کارآگاه مین! چرا دم در ایستادی؟! بیا داخل.....و...تو جوجه بامزه! دلم برای تو هم تنگ شده بود
تهیونگ سعی کرد حالت خجالت زده و معذب چهره اش رو مخفی کند. از طرفی دیگه، یونگی از بدر ورود اخم غلیظی مهمان ابرو هاش کرده بود و قصد نداشت حالا حالا ها، گره روی پیشانی اش رو باز کند!
جیمین با چشم های خمار و کشیده اش، به یونگی زل زده بود و مثل همیشه لبخند کمرنگی روی لب هاش نقش بسته بود.
یونگی دیگه داشت به این لبخند غیر قابل تحمل عادت میکرد....البته داشت میکرد!
کارآگاه با جدیت به چشم های وحشی و براق افعی خیره شد و باعث شد لبخند مرد عمیق تر بشود.
_ مین...برات کلی مدرک و سرنخ آوردم. الان فقط باید بری و دستگیرش کنی.
یونگی نگاهی به جواهرات روی میز انداخت. دو دست افعی تا ساق، با دستبند و ساعت های طلا و مروارید تزیین شده بود و دو مُشت مرد پر از طلا و زنجیر های طلا و نقره بود!
جیمین که نگاه خیره یونگی رو به طلاها دید، پرسید:
_ چی شده مین؟ چیزی توجهش رو جلب کرده؟ از کدوم خوشت اومده؟
مردمک چشم های کارآگاه روی چهره جذاب و خونسرد افعی قفل شده بود.
_ هر کدوم که چشمت رو گرفته انتخاب کن مین. به عنوان هدیه بهت میدمش
_ فکر کنم کار های مهم تری داریم
کارآگاه با صدای بم و جدیش اخطار داد و جیمین کوتاه و ریز خندید.
_ اوف مرد.....تو اصلا اهل خوش گذرونی نیستی!
نگاهی به تهیونگ که چند قدم عقب از یونگی بود، انداخت و با خوشرویی گفت:
_ تو چی جوجه؟ تو از هیچ کدوم خوشت نیومده؟ هر کدوم رو که بخوای بهت میدم.
تهیونگ کمی مکث کرد و در آخر، با احترام سری خم کرد و در جواب سخاوتمندی های افعی گفت:
_ ممنونم. ولی اجازه بدین این هدیه رو قبول نکنم
جیمین با شگفتی لبخند دندان نمایی زد که باعث حلالی شدن چشم هاش شد.
_ خوشم اومد! تو بهتر از رئیست رفتار میکنی! اگه کارآگاه اجازه میداد پیش خودم نگهت می داشتم
یونگی چشمی چرخاند و با بی حوصلگی گفت:
_ برای چی گفتی بیایم اینجا؟
_ اوه درسته.....داشت یادم میرفت
کوهِ طلا و جواهری که روی میزش بود رو کنار زد و از زیر آنها پوشه کاهی رنگ رو درآورد.
_ بیا مین..... هر چیزی که برای دستگیری اون پیر خرفت نیاز داری این تو هست.
یونگی با تردید پوشه رو برداشت و کوتاه داخلش رو نگاه کرد.
_ در ضمن
نگاهش رو به جیمین داد و افعی ادامه داد:
_ حدس میزنم جیکی عزیزم خیلی دلتنگ گَنگ و خونه شده. پس شما دوتا امشب اینجا میمونید
_ خیر...ما برمیگردم!
_ من بهت پیشنهاد ندادم مین.....این یه دستور بود
یونگی با حرص دندان هاش رو روی هم فشار داد. خیلی دلش میخواست همین الان یه مشت محکم وسط صورت بی نقص افعی بکوبد!༺❈༻
جیکی، مسئولیت یونگی و تهیونگ رو قبول کرده بود. پس دو مرد رو همراه خودش برد تا برای امشب جایی برای خوابیدن آنها پیدا کند.
یونگی، مثل پیرمرد ها مدام از زمین و زمان گله میکرد که چرا باید اینجا، بین یه مشت خلافکار بماند و تازه، شب هم تو پایگاه بلک اسنیک بخوابد!
در جواب تمام غرولند های کارآگاه، جیکی چرخی به چشم هاش میداد و نفسش رو بی حوصله به بیرون فوت میکرد.
اما قرار نبود امشب خیلی ساده و روتین وار بگذرد. یونگی قصد داشت بعد از اینکه کل افراد به خواب رفتند، توی پایگاه چرخی بزند تا مدرکی برای بازداشت کردن افعی پیدا کند!یکی از چشمانش را باز کرد و نگاهی به تهیونگ و جیکی انداخت. دستیارش با دهن و چشم های نیمه باز خوابیده بود!
خیزی برداشت و به جیکی نگاه کرد. مثل همیشه اخم کم رنگی بین اَبرو هاش بود. حتی توی خواب هم دست به سینه بود!
یونگی آرام و بی صدا از روی مبلی که روش دراز کشیده بود بلند شد.
جیکی قرار بود دو مرد رو توی اتاقی بندازد که بقیه افراد گنگ در آن استراحت میکردن و شب ها می خوابیدند. ولی یونگی حتی حاضر نبود برای یک دقیقه کنار آن دزد ها و خلافکار ها باشد چه برسد به اینکه بخواهد چندین ساعت پیششون بخوابد!
در نتیجه، اونقدر غر زد و نعره کشید و همه شون رو به تیر فحش هاش بست، که بلخره جیکی برای اعصاب بقیه هم که شده، یونگی و تهیونگ رو به اتاق خودش برد.... چون تضمین نمی داد، افراد بخاطر خط خطی شدن اعصاب نداشته شون توسط یونگی، کارآگاه رو به قتل نرسانند!
و الان یونگی و تهیونگ روی دو مبلی داخل اتاق جیکی قرار داشت، خوابیده بودند و خود صاحب اتاق روی تخت به ظاهر نرم و راحتش دراز کشیده بود.༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
کارما ایز بچ....یونو؟
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید:>♡میشه با انگشت برید تو تخم چشای ستاره؟
🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...