پشت سر جیکی از راهرو های پر تجمل و شاهانه کاخ افعی می گذشتند تا به ملاقات جیمین بروند.
جیکی مقابل در اتاق افعی ایستاد و رو به تهیونگ گفت:
_ تو اینجا میمونی، اون میره داخل
وقتی داشت "اون" رو میگفت، با چشم هاش به یونگی اشاره زد.
یونگی چشمی چرخاند و وارد اتاق شد. جیکی سمت تهیونگ برگشت و گفت:
_ دنبالم بیا
_ من هیچ جایی با تو نمیام.
_ چرا؟!
_ رئیس من اون توئه و ازم انتظار نداری که تنهاش بزارم؟!
_ اگه افعی بخواد بلائی سرش بیاره...چه تو باشی و چه نباشی، اون کارو انجام میده.
_ من همین جا میمونم!
جونگ کوک کلافه از لجبازی های تهیونگ، نفسش رو فوت کرد و کنارش ایستاد. مسلما نمی توانست مرد رو همین جا ول کند و دنبال کارهایش برود.با ورودش به اتاق، بلافاصله بوی نیکوتین زیر بینی اش پیچید و باعث شد دماغش رو چین دهد.
_ خیلی وقته ندیدمت کارآگاه مین
جیمین در حالی که کنار پنجره ایستاده بود و پشتش به مرد بزرگتر بود، گفت.
آخرین و عمیق ترین کام رو از سیگار دست سازش گرفت و فتیله سیگار رو، روی طاقچه پنجره خاموش کرد.
سمت یونگی که وسط اتاق ایستاده بود، برگشت.
کارآگاه با دیدن چهره تاریک و چشمان خشمگین افعی، فهمید که کارش تمام است.....
جیمین آرام قدم برداشت و صدای پاشینه کفش هایش روح و روان یونگی رو آزار میداد.
به میز کارش تکیه داد و گفت:
_ از روز اول بهت گفتم باهوش بازی در نیار....ولی تو چیکار کردی؟ گند زدی تو همه چیز!
جمله آخر رو فریاد زد و باعث شد یونگی عضلاتش رو منقبض کند. حتی تهیونگ و جونگ کوک که پشت در ایستاده بودن، با فریاد افعی، به خودشون لرزیدند.
_ بخاطر مسخره بازی های تو، الان اون گرگ فاکی راست راست برای خودش میگرده و هر لحظه ممکنه بیاد سراغم!
جیکی سری برای تایید حرف های افعی تکان داد.
یونگی اخمی کرد و حق به جانب گفت:
_ این تقصیر من نیست که اون پیرمرد توی پایگاه خودش بمب کار گذاشته بود!
تهیونگ که حرف رئیسش رو قبول داشت، برای تایید حرف هاش، سری تکان داد.
_ الان داری مثل بچه ها خراب کاری هاتو می اندازی گردن این و اون؟!
جیمین با تمسخر پرسید و جیکی پوزخندی زد. یونگی با اخمی که هر لحظه عمیق تر میشد، نفسی گرفت تا از خودش دفاع کند، اما قبل از اینکه چیزی بگوید، جیمین دستش رو بالا آورد و با صورتی جمع شده گفت:
_ خفه شو مین! نمیخوام بهونه های بچه گونه و مسخرت رو بشنوم!
تهیونگ با چشم هایی گرد شده، لبش رو داخل دهانش برد. یونگی زیر لب فحشی به افعی داد.
جیمین کلافه، شقیقه هاش رو ماساژ داد.
_ خودت بگو باید باهات چیکار کنم؟ کدوم تهدید....هوم؟
یونگی دست هاش رو مشت کرد و دندان هایش رو روی هم فشار داد.
_ باشه...حالا که لال مونی گرفتی خودم انتخاب میکنم.
از روی میزش، تلفن رو برداشت و شماره ای رو گرفت. بعد از چند تا بوق صدای کوین توی گوشش پیچید:
_ پیشت ان؟
با جواب مثبت کوین، با پوزخند به کارآگاه خشمگین نگاه کرد:
_ تلفن رو بده به یکی شون
با لبخندی که هر لحظه عمیق تر میشد، تلفن رو سمت یونگی گرفت:
_ بیا مین. فکر کنم با تو کار دارن
کارآگاه، سمت افعی رفت و مردد تلفن رو از مرد گرفت.
_ ..الو؟
با شنیدن صدای لرزان از ترس مادربزرگش، با ناباوری به چهره خندان افعی نگاه کرد.
_ بهش سلام کن مین....زشته که ساکت بمونی
جیمین آهسته و در گوش گفت و با لذت به چهره مضطرب و ترسیده یونگی نگاه کرد.
_ مادر...بزرگ؟
پیرزن با گریه حرف میزد و یونگی چیزی از حرف های مادربزرگش نمی فهمید.
_ مادر جون...آروم باش....پدربزرگ پیشته؟
با تایید پیرزن، خیالش راحت شد.
_ الان کجایید؟
جواب پیرزن باعث شد با اخم به جیمین نگاه کند:
_ یعنی چی که نمی دونید کجایین؟!
زن با شدت بیشتری گریه کرد و یونگی رو عذاب داد:
_ خواهش میکنم مادر جون....آروم باش... من-
جیمین تلفن رو از دستش قاپید و سر جاش گذاشت. خشم کارآگاه طغیان کرد و سمت افعی یورش برد!
یقه افعی رو توی مشتش گرفت و مشتش رو بالا آورد، ولی قبل از اینکه آن مشت با صورت بی نقص جیمین برخورد کند، مرد کوچک تر گفت:
_ خوب فکر کن مین....نمیخوای که بلائی سر اون زوج پیر بیارم؟
مشتش توی هوا ثابت ماند و برای چند ثانیه به قیافه آرام و شاد افعی نگاه کرد. دستش رو پایین آورد و یقه مرد کوچک تر رو ول کرد.
سعی کرد نفس های عمیق بکشد تا خشم اش رو کنترل کند.
جیمین سرش رو کج کرد با لبخند به چهره تاریک یونگی نگاه کرد. موهای عسلی رنگ کارآگاه رو نوازش کرد و گفت:
_ آفرین گربه کوچولو. اگه پنجول می کشیدی تنبیه میشدی.
با ناراحتی تصنعی گفت و لب هاش رو آویزان کرد.
_ بهشون آسیبی نزن.....
_ اینش به تو بستگی داره مین......هر کار اشتباه تو باعث زجر کشیدن اون زوج دوست داشتی میشه.
یونگی سری تکون داد. جیمین خوشحال از مطیع بودن مرد بزرگتر، لبش رو گزید و به میز تکیه داد.༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
این پارت رو خیلی دوست دارم چون جیمین توش خیلی خفنه🍷✨
امیدوارم شما هم از این پارت لذت برده باشید:>♡
برای ووت و نظر هاتون ممنونم♡دیلینگ دیلینگ🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...