Red bow

765 152 103
                                    

قبل از هر چیزی، جا داره بگم خشونت این پارت یکم بالاست....
پس با احتیاط بخونیدش

.
.
.

با سرش اشاره زد و پارچه از روی چشم های کیریستف برداشته شد.
جیمین با لبخند رو به روش ایستاده بود.
_ سلام
کیریستف اخمی کرد و با عصبانیت گفت:
_ تو دیگه کی هستی؟
افراد به همراه افعی سکوت کردند و بعد از چند ثانیه، جیمین زد زیر خنده:
_ اوه مای گاد! تو چطور منو میشناسی بچه؟!
_ برام مهم نیست کدوم احمقی هستی! اصلا میدونی من کی ام؟!
_ آره میدونم. کیریستف، پسر اول استیون. درسته؟
پسر اخمی کرد و سر تا پای جیمین رو بررسی کرد. افعی با تاسف سری تکون داد و بهش پشت کرد و سمت صندلی که کمی دور تر بود، رفت.
روی صندلی جا گرفت و پا رو پا انداخت:
_ خسته کننده ست.....تو حتی نمی دونی من کی ام تا بتونم با دیدن ترست روحم رو ارضا کنم
با کلافگی گفت و باعث پوزخند بقیه افراد شد.
_ تو کی هستی.....؟
نگاه تیزش رو به چهره گیج و کنجکاو کیریستف داد و خطاب به افرادش گفت:
_ بهش بگید که کی جلوش نشسته
پوزخند افراد تبدیل یه لبخندی کشیده شد و چند لحظه بعد، اندام کیریستف زیر مشت و لگد های محکم اعضای بلک اسنیک قرار گرفت.
جیمین با لذت به درد کشیدن پسر نگاه میکرد. از جیب داخلی کت اش، پاکت سیگار رو درآورد و یک نخ رو بین لب هاش نگه داشت.
فورا یکی از افراد بهش نزدیک شد و شعله فندک رو براش نگه داشت. افعی کمی سرش رو جلو آورد و سر سیگار رو توی آن شعله کوچک گرفت.
_ بسته
با صدای بلند گفت و آن مرد های هیکلی از کیریستف فاصله گرفتند.
_ حالا فهمیدی من کی ام؟ من، کابوس شب هاتم. دلیل ترسیدنت، و....قاتلت!
با چشم های گرد شده و لبخند دندان نمایی به جمله اش پایان داد. حتی خود افرادش هم لرزش نامحسوسی از دیدن حالت رییس شون کردند....
از روی صندلی بلند شد و کتش رو در آورد و روی پشتی صندلی انداخت. 
همون طور که سمت بدن ترسیده پسر قدم برمی داشت، با اخم ظریفی، گردنش رو کج کرد و کراوات اش رو به جلو کشید و گره اش رو شل کرد.
دکمه های سر آستین هاش رو باز کرد و تا آرنجش تا زد.
بدون اینکه سیگار رو از دهانش خارج کنه، دود تولید شده از آن لوله دست ساز رو از گوشه لبش به بیرون فوت کرد.
_ بیا غلط هایی که کردی رو با هم مرور کنیم تا درجه تنبیه ات مشخص بشه.
مثل یک مار دور شکارش چرخید و ادامه داد:
_ یک: دوتا از وزیر های منو دزدیدی. دو: خواستی اونها رو وارد گنگ فاکی خودتون کنید. سه: بخاطر وفا داریشون، شکنجه شون کردی. چهار: وقتی دیدی بازم اونها حاضر به همکاری نشدن، تصمیم گرفتی نابودشون کنی.
رو به روی چهره رنگ پریده و خوناآلود کیریستف ایستاد. هنوزم با یاد آوری جین و حال داغون نامجون، بغض به گلوش چنگ می انداخت.
با چشم های براق از اشک، آخرین گزینه رو گفت:
_ و تو جین رو کُشتی!
با صدای بلند غرید و چنگی به موهای بور پسر زد و سر سنگینش رو با شدت بالا کشید.
_ چرا جین رو جلوی آر ام کشتی؟!
با لحنی ترسناک پرسید و قطره اشکی با سماجت روی گونه اش سر خورد.
_ چرا؟!!
با غم و خشمی که روی قلبش سنگینی میکرد، توی صورت کیریستف فریاد زد.
موهای حالت دار پسر رو با حرص توی مشتش فشرد و با رضایت به چهره جمع شده اش خیره شد.
کمرش رو صاف کرد و دستش رو روی صورتش کشید تا همون یک قطره اشک هم پاک کند.
_ قراره اونقدر زیر دستم درد بکشی که خودت ازم درخواست کنی کارت رو تموم کنم! این تنبیه توئه!
سمت کمدی که گوشه سالن بود، رفت:
_ بعدش میتونم جسدت رو با پاپیون تزیین کنم و بفرستم برای پدرت. نظرت چیه؟
با لبخند برگشت و نگاهش کرد. با دیدن چهره رنگ کچ شده پسر، کوتاه خندید و در کمد رو باز کرد:
_ بهت اجازه میدم رنگ پاپیون رو خودت انتخاب کنی. تا وقتی که وسایل هارو میارم فرصت داری تصمیم بگیری
یک جوری درباره اش حرف میزد که انگار مادری از بچه اش پرسیده برای وعده شام دوست دارد چی بخورد....
_ راستی. این وسایل رو برای پدرت آماده کرده بودم. ولی خب، سرنوشت اجازه نداد. مثل اینکه قرار بود سر تو امتحان شون کنم.
چاقو دسته نقره ای رو برداشت و انگشتش رو روی تیغه اش کشید و تیزی آن شی، فوری گوشت سر انگشتش رو شکافت.
لبخندی زد و با رضایت سر تکان داد:
_ هوممم....همون طور که فروشنده گفت. تیزِ تیزه
انگشتش رو توی دهانش برد و خونش رو مکید...
_ خب؟ تصمیمت رو گرفتی؟ چه رنگی؟
پسر با مردمک های لرزان از ترس به مرد دیوانه رو به روش نگاه کرد.
_ هوم؟ موش زبونت رو خورده بچه؟
اشاره ای زد و لحظه بعد افراد لباس های کیریستف رو درآوردند. حالا پسر با دست های بسته، تنها یا یک باکسر آماده جلوی جیمین ایستاده بود.
_ پوست سفیدی داری بچه! این سفیدی باید با رنگ سرخ نقاشی بشه!
بشکنی زد و ادامه داد:
_ فهمیدم! قرمز! رنگ پاپیون ات میشه قرمز!
با ذوق گفت و کوتاه خندید.
تک تک حرکات ضد و نقیض افعی باعث میشد کیریستف با شدت بیشتری از ترس به خودش بلرزد.
نوک تیز چاقو رو روی قفسه سینه پسر فشرد و به قطره سرخ خونی که روی بدنش جاری شده بود، خیره شد.
با لبخند معصومی انگشتش رو روی نواره خون کشید و بعد وارد دهانش کرد:
_ خونت گندیده بچه....میدونی چرا؟
پسر اونقدر در شوک و ترس بود که نتواند جواب دهد. جیمین اخمی کرد و با صدای بلند گفت:
_ دهنت فاکیت رو باز کن و جواب بده! بهوش اومده بودی خوب زبونت دراز بود!
فشار دستش رو بیشتر کرد و نوک چاقو چند سانت وارد گوشت کیریستف شد.
ناله پسر بلند شد و پلک هاش رو روی هم فشرد.
_ جوابم رو ندادی!
با حرص از بین دندان های چفت شده اش گفت و هر ثانیه فشارش رو بیشتر میکرد.
_ نه! نمیدونم!
جیمین با رضایت لبخندی به صدای درمانده و بلند پسر زد و بهش جواب داد:
_ چون یه عوضی هستی. البته تازه وارد. در حد پدرت نه. ولی هستی. این تو ژن گرگ هاست
به مردمک های آبی رنگ پسر خیره شد و با لبخند شگفت زده ای گفت:
_ چشم های قشنگی داری! برای کلکسیون ام میخوامش
افراد با نگرانی به همدیگر نگاه کردند. مثل اینکه افعی قصد داشت کف سالن رو با خون کثیف کند و آنها از اینکه ساعت ها مشغول سابیدن شکنجه گاه رئیس شون بشند، متنفر بودند....
انگشت شَستش رو زیر چشم کیریستف کشید و کم کم انگشتش رو به داخل فشار داد. جوری که انگار میخواست شستش رو توی حدقه پسر فرو کند و چشم هاش رو درسته از کاسه در بیاورد....
و این کارو انجام داد....
به یکباره شستش رو روی چشم پسر فرو برد و بدون توجه به زجه و فریاد های کیریستف و خون غلیظی که روی صورتِ پسرِ بور جاری میشد، انگشت دوم رو وارد کرد و با نفرت، چشم آبی رنگش رو بدون تامل بیرون کشید.
افراد با چهره ای خنثی و سفت شده به روند شکنجه خیره بودند. دیدن مکرر این صحنه ها جلوی دیده هاشون، باعث شده بود این شکنجه های افعی، مثل روتین براشون عادی شود....
_ با همین چشم ها زجر کشیدن اونها رو دیدی و لذت بردی!
افعی با خشم غرید و بدون رحم تخم چشم پسر رو بیرون کشید.
قطرات خون مثل باران روی صورت خشمگین افعی چکید.
چند نفر از افراد، چشم هاشون رو بستند تا بیشتر از این شاهد این صحنه های دلخراش نشوند....چون اصلا دلشون نمی خواست آنقدر در گوشهِ کنار پایگاه محتویات معده شون رو بالا بیارند که حس کنند روده ای براشون نمانده....
چند ثانیه به چهره خونی کیریستف نگاه کرد و با لذت لبخندی زد.
لحظه بعد، انگشت اشاره اش رو دور عصب بینایی چشمی که توی مشتش بود پیچید و مثل نخِ اضافه ای که از گوشه پیراهنی آویزان بود، آن رو کَند...
چند قطره خون دیگر با شتاب روی گونه و بینی افعی نشست و بعد به پایین سر خورد.
با رضایت به چشم آبی رنگی که توی دستش بود، نگاه کرد.
سمت میز کنار کمد رفت و چشم رو توی سینی فلزی انداخت.
_ اینو بسپار به فرانک تا برام تمیزش کنه و بزاره کنار بقیه شون
رو به یکی از افراد گفت و در انتها به چشم اشاره کرد.
مرد سری تکان داد و جیمین با سرگرمی رو به روی کمد ایستاد.
ناله های بیحال پسر توی سالن اکو و باعث خرسندی جیمین می‌شد.
روی یک پاش تکیه زد و دستش رو زیر چانه اش نگه داشت.
_ هوممممم....نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم...
با ناراحتی گفت و لب هاش رو بیرون داد. با همون چهره سمت کیریستف برگشت و پرسید:
_ تو پیشنهادی نداری؟
ناله های از سر درد پسر، جوابش بود.
نفسش رو بیرون داد و دوباره سمت کمد برگشت. قیچی دو لبه تیز رو برداشت و با لبخند ترسناکی سمت طعمه اش رفت.
به دو نفر اشاره کرد و گفت:
_ فک اش رو باز کنین
دو مرد هیکلی، با دست های بزرگ و زمخت شون، سر کیریستف رو ثابت نگه داشتند و بزور فک اش رو باز کردند.
_ تو با همین زبون دستور قتل اونها رو دادی!
زبان پسر رو با خشونت بیرون کشید و قیچی رو تنظیم کرد.
_ پس منم از تَه می چینمش!
پسر با یک چشمی که برایش باقی مانده بود، با التماس به مرد بی رحم رو به روش نگاه کرد تا شاید آزادش کند...
اما افعی با دیدن نگاه ملتمس و ترسیده پسر، با لذت قهقهه زد و گفت:
_ همین جوری نگاهم کن! کابوس ات رو نگاه کن حروم زاده!
بعد بدون مکث دسته های قیچی رو بهم نزدیک کرد و لحظه ای بعد آن گوشت سخنگو کف سالن افتاد و جیغ پسر، گوش دو مرد هیکلی رو کَر کرد.
جیمین با لذت بین فریاد های پسر خندید و چند قدم عقب رفت تا به شاهکارش نگاه کند.
_ خب...نوبت چیه؟
کنار جسم بی جون کیریستف ایستاد و به گوشش نگاه کرد:
_ با همین گوش ها صدای گریه اونها رو شنیدی
بار دیگر قیچی آغشته به خون رو دو طرف گوش پسر نگه داشت و گوشش رو برید...
حنجره ای برای فریاد کشیدن برای کیریستف نمانده بود...
_ سرش رو برام جدا نگه دارید. باید کادو اش کنم. برای بدنش هم....
کمی فکر کرد و ادامه داد:
_ اینم بدین به فرانک تا پوستش رو تمیز برام جدا کنه. گوشتش هم بدین به سگ های نازنینم.
با نفرت به کیریستف نگاه کرد و گفت:
_ هرچند اونها آشغال نمیخورن.....ولی شما بهشون بدین. اگه نخوردن، براشون گوشت تازه ببرید.
_ چشم رئیس

༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
خب، انتقام نامجین قشنگ مون گرفته شد. البته تقریبا...
ووت و نظر یادتون نره بلوبری های قشنگم🫐☁️

بیب بیب🌝👇⭐

Revenge [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now