افعی بالای سکویی که در انتها سالن قرار داشت ایستاد و گلوش رو صاف کرد. افراد با دیدن رئیس شون که بالای سکویی طلایی ایستاده، کمکم ساکت شدند. افعی لبخندی از جنس رضایت روی صورتش نقش بست.
_ ضیافت امشب برای پیوستن یکی از شما ها به حلقه پادشاهی من برپا شده.
افراد با لبخند سری تکون داد و جیمین ادامه داد:
_ از حالا به بعد اون جزوی از وزیران من حساب میشه و در نبود من اداره گنگ به عهده اون و دو عضو دیگه ست
افعی کمی مکث کرد و از لحن رسمی و سلطنتی اش فاصله گرفت و با لحنی گرم و خودمانی و تن صدایی بلند گفت:
_ اگه گفتین اون کیه؟!
افرادی که دوست های آر ام بودن با ذوق و خوشحالی اسم مخترع دیوانه رو صدا زدن. حالا یونگی فهمید که آنها، همان افراد گنگ هستند که می شناخت تمام این لباس ها و رفتار اشرافی فقط برای چند دقیقه ست.
لبخند جیمین عمیق تر شد و بار دیگه پرسید:
_ اون کیه؟
_ آر ام!
_ اون کیه؟!
_ آر امممممم
حتی تهیونگ هم داشت با صدای بلند اسم آر ام رو صدا میزد و ذوق زده میخندید، و باعث میشد یونگی با تعجب به دستیارش که انگار سال هاست که جزوی از گنگ بلک اسنیک است، نگاه کند.
با فریاد یک صدای جمعیت داخل سالن، جیمین با صدای بلند خندید. با دستش به سمتی اشاره کرد:
_ بیا بالا آر ام.....بیا و حلقه ات رو بگیر
صورت همه مسیر اشاره افعی رو دنبال کرد و روی آر ام و جین که کنار هم ایستاده بودن، ثابت ماند. آر ام در حالی که دست دوست پسرش رو گرفته بود به سمت سکوی طلایی رفت و مقابل جیمین ایستاد.
با اشاره افعی مردی تقریبا سالخورده که کاملا صاف و شیک راه میرفت، همراه بالشتکی قرمز رنگ که از چهار گوشه اش منگوله های طلایی آویزان بود، کنار افعی ایستاد و سری خم کرد. افعی جعبه چوبی کوچک رو برداشت و حلقه ای که تماما شبیه حلقه خودش، جیکی، جین و یونگی بود رو از جعبه خارج کرد. تنها تفاوت حلقه آر ام با بقیه رنگ سنگ زینتی بود که وسط انگشتر بود. سنگی آبی رنگ که نماد شخصیت نامجون بود. مثل بقیه انگشتر ها....
طلایی برای جیمین
بنفش برای جونگ کوک
صورتی برای جین
و در آخر سیاه برای یونگی
جیمین با لبخندی که از سر غرور و رضایت بود انگشتر رو وارد انگشت وسط دست چپ مرد کرد. همهمه جمعیت که نشات گرفته از شادی بود داخل سالن اکو شد.
نامجون با شوق دستش رو کنار صورتش نگه داشت و حلقه اش رو به بقیه افراد حاضر در کاخ نشون داد. بار دیگه صدای فریاد و دست زدن افراد گنگ بلند شد و نامجون و جین با لذت خندیدند.
افعی چند ضربه به شانه آر ام زد و بهش گفت:
_ خوش اومدی آر ام
آر ام با لبخند تشکر کرد و سمت جین برگشت. میتوانست برق شادی و افتخار رو توی چشم های خوش حالت دوست پسرش ببیند. جین فاصله بین بدن های ورزیده شون رو پر کرد و نرم لب نامجون رو بوسید.
یکدفعه کل سالن رفت رو هوا و غوغایی بخاطر بوسه عاشقانه زوج جذاب گنگ، اینجاد شد.
جین به اندازه یک بند انگشت بین لب هاشون فاصله انداخت و با صدایی که مطمئن بود فقط نامجون میشنود، گفت:
_ تو انجامش دادی....بهت افتخار میکنم
نامجون با سرخوشی بوسه دیگه ای به لب های برجسته جین زد. جیمین که با لبخند به زوج دوست داشتی گنگش نگاه میکرد، اشک های فرضی اش رو پاک کرد و با صدای بلند گفت:
_ خب....از الان به بعد مهمونی واقعی شروع میشه!
به یکباره صدای موسیقی داخل تالار پیچید و چند لحظه بعد چند خواننده و نوازنده از ناکجا آباد پیداشون شد و شروع کردن به خواندن و نواختن. افراد، بی پروا و سرخوش، یاری برای رقصیدن انتخاب کردن و چند ثانیه بعد محوطه گرد تالار که برای رقصیدن بود، با زوج های اشرافی پر شد.
تهیونگ و یونگی کناری ایستاده بودند و به جمعیت نگاه میکردند. تهیونگ حس سینگل های بدبخت رو داشت و یونگی بی حس بود....
تهیونگ با کمی جستوجو توانست جیکی رو که روی یه مبل قرمز، لَش کرده بود و با چشم هایی خمار به زوج های رقصنده نگاه میکرد و ویسکی مینوشید، پیدا کند.
خب جیکی هم سینگل بود....ولی از نوع خفنش....
یکدفعه نگاه جیکی هم به تهیونگ افتاد، و پیوندی بین چشم های دو مرد ایجاد شد.
دستیار با دیدن نگاه وحشی و سرکش جیکی به خودش لرزید و سعی کرد به جای دیگه ای چشم بدوزد، ولی انگار نخِ فرضی بینِ چشم هاشون ایجاد شده بود، که اجازه این کار رو به تهیونگ نمی داد.یونگی با چهره ای که نمیشد هیچ حسی رو درش تشخیص داد، به افراد سر مست و شادی که، مینوشیدند، میرقصیدند، میخندیدند، نگاه میکرد و هرازگاهی شراب سرخی که دستش بود رو مزه میکرد.
جیمین از دور به چهره کسل کارآگاه نگاه میکرد و با سرگرمی، شیرینی میخورد. با اینکه قیافه یونگی در نود درصد مواقع همین جوری بود، ولی جیمین می دانست این حالت مرد برای کلافه شدنش است.
جیمین دستی برای یونگی تکون داد و توجه مرد رو جلب کرد. با دستش به کنارش اشاره زد و چند ثانیه بعد یونگی، بیزار سمت افعی رفت.
افعی با خوشی به یونگی که نزدیکش می آمد نگاه کرد. کارآگاه کنار افعی ایستاد، و منتظر بهش خیره شد. جیمین با لبخند با دستش به کنارش اشاره کرد و از مرد خواست کنارش بنشیند.
یونگی با تردید، با فاصله کنار افعی نشست. وقتی جیمین فاصله ی بینشون رو دید، سعی کرد خنده اش را کنترل کند.༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
اینم از زوج جذاب گنگ؛)دینگ دونگ🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...