نیمه های شب بود، ولی هیچ یک از افراد حضور در تالار کلمه ای به اسم "خستگی" در لغت نامه شان نبود!
حالا صدای موسیقی خوابیده بود و بساط ورق بازی و قمار باز شده بود و افراد دسته دسته دور میز های گردی نشسته بودن و با هیجان بازی میکردند.
مرد ها کت های نگین کاری شده شون رو گوشه رها کرده بودند و آستین های پیراهن مردانه شون رو تا آرنج تا زده بودند. یک خط در میون بین لب همه افراد سیگار و پیپ هایی نگه داشته شده بود و کنار دست همه شون یه لیوان شراب یا ویسکی بود.
زن ها نیز دستکش های توریِ بلند خود رو درآورده بودند و موهایی که ابتدا مهمانی باز بود را بالای سرشان به وسیله کشی بسته بودند.
بعد از گذشت نیمه شب، انگار ساعات اصلی روز آن افراد شروع شده و پرانرژی به خوش گذرانی و بازی ادامه می دادند.
سمت دیگه سالن، زوج جذاب گنگ در خلوت ترین مکان و دور از هیاهو جو پرشور اعضا گنگ نشسته بودند و با خودشان حرف میزدند.
جین خودش رو توی آغوش همیشه باز و گرم نامجون رها کرده بود و در حالی که دست بزرگ مرد رو بین دست هاش گرفته بود، با انگشتری که تازه چند ساعت بود وارد انگشتش شده، بازی میکرد.
نامجون هرازگاهی بوسه های ریز و سرشار از علاقه به شقیقه و موهای مشکی و نرم جین میزد و در گوشش زمزمه های عاشقانه میکرد.
جین با جون و دل به حرف های رمانتیک و عاشقانه مَردش گوش میداد و حس میکرد تا چند دقیقه دیگه زیر ترنم های نامجون به خوابی عمیق و شیرین میرود.
چند نفری که چشم شون به زوج عاشق گنگ می افتاد، با لذت و یا حسرت بهشون نگاه میکردند.
در بین افراد حضور در ضیافت، دو نفری بودن که از شدت خستگی نمی توانستند بین پلک هاشون فاصله ایجاد کنند.
یونگی و تهیونگ اصلا مناسب سبک زندگی این خلافکار ها نبودند. تهیونگ در حالی که روی میز، بخاطر مستی و خستگی چرت میزد، زیر لب آهنگی که چند ساعت پیش خواننده زن آن را با صدای گیرایش میخواند را زمزمه میکرد.
البته جیکی برای اطمینان خودش هم که شده ور دل تهیونگ نشسته بود تا مطمئن شود کسی نزدیک دستیار مست نمیشد.
نه اینکه برایش مهم باشد....نمیخواست خراب کاری توی ضیافت آر ام اتفاق بی افتد. البته این چیزی بود که جیکی خودش را با آن قانع میکرد.
یونگی از دور به جیمین که دور یکی از میز ها نشسته بود و با چهره ای خندان بازی میکرد، چشم دوخته بود.
همه چیز آن مرد به طرز آزار دهنده و مسخره ای برای کارگاه خوشایند بود....
البته نه همه چیزش. یکی از مهمترین و بزرگترین دلیل های سر درد کارآگاه جوان، افعی بود!
شاید تنها چیزی که وقتی یونگی میدید و اعصاب نداشته اش رو و بهم نمیریخت لبخند های درخشان جیمین بود. همان لبخند هایی که باعث حلالی شدن چشم های کشیده مرد میشد. همان لبخندی که باعث پُف کردن گونه های پر جیمین میشد.
آن لبخند ها واقعا زیبا و معصومانه بود.
هرچند که از نظر کارآگاه صفت "معصوم" صد ها مایل از افعی دور بود!
یکدفعه نگاه جیمین به یونگی افتاد. تمام این مدت نگاه خیرهای رو روی خودش حس میکرد ولی سعی داشت بهش بی توجه باشد. ولی الان صاحب آن نگاه خیره را پیدا کرده بود.
بعد از گذشت چند ثانیه همچنان دو مرد به هم خیره بودند. جیمین چشمکی به کارآگاه نیمه مست زد و یونگی با چشم هایی درشت شده، سریع از روی صندلی بلند شد و رو به تهیونگ بیهوش و جیکی گفت:
_ وقتشه بریم
جیکی که انگار منتظر همین جمله خبری بود، بلافاصله بلند شد و سعی کرد تهیونگی که بخاطر مستی و بیهوشی سنگین تر شده بود، بلند کند.
_ محض رضای فاک....چرا اینقدر سنگینی؟!
جیکی در حالی که سعی داشت جسم بی حال و مست تهیونگ را مهار کند گفت. یونگی که وضعیت مرد خلافکار رو دید، به کمکش رفت و طرف دیگه تهیونگ رو گرفت.༺❈༻
با تاکسی که یونگی گرفت، خیلی سریع به خانه رسیدند.
جیکی با دیدن راه پله، درمانده نفسش رو فوت کرد. یونگی که چهره زار مرد کوچک تر رو دید، تصمیم گرفت خودش دستار مست اش را تا بالا بیاورد. خلاصه این اولین بار تهیونگ نبود...
_ خودم میارمش، تو برو
یونگی پیشنهاد داد و جلو رفت تا تهیونگ را از جیکی جدا کند، ولی مرد عقب رفت و تهیونگ را به سینه اش چسباند و با لحنی خشن و جدی گفت:
_ نمیخواد. خودم میارمش
یونگی با تعجب نگاهش کرد و شانه ای بالا انداخت. برای بالا بردن تهیونگ زیادی خسته بود پس، راضی از پیشنهاد جیکی وارد ساختمان شد و بالا رفت.
جونگ کوک به چهره غرق در خواب تهیونگ نگاه کرد. گونه و نوک بینی دستیار بخاطر مستی قرمز شده بود و مژه های بلند اش روی گونه اش سایه انداخته بود.
لبخند کم رنگی روی لب های پرسینگ زده اش نقش بست.
طی یک حرکت تهیونگ رو براید استایل بغل کرد و از پله ها بالا رفت.
تهیونگ سرش را روی شانه جیکی گذاشت. جونگ کوک غرق در لذت نزدیکی بیش از اندازه خودش و دستیار بود.
بلاخره وارد خانه شد و سمت اتاق تهیونگ رفت. با دقت و ملایمت مرد رو روی تخت خواباند و ملافه رو روی بدنش کشید.
برای چندین دقیقه همون جا کنار تخت خواب مرد بزرگتر نشست و چهره تهیونگ رو تماشا کرد....༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
نمیدونم چرا دیر آپ کردم=/
خلاصه، پارت جدید تقدیم به بلوبری های نازم:>♡جیرینگ جیرینگ🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...