Am I a prey ?!

847 162 11
                                    

پنج مرد، دور جین جمع شده بودند و منتظر بودند تا اطلاعاتی که از گرگ پیر به دست آورده بود، باهاشون به اشتراک بگذارد.
_ کلی بابتش زحمت کشیدم
جین اعلام کرد و جیمین چرخی به چشم هاش داد.
_ واقعا؟ بازم همون بحث همیشگی؟ زیاد شدن حقوق؟!
_ بینگو! درسته
جین بشکنی زد و توی بغل نامجون لم داد. مخترع هم راضی از موقعیت، سریع دستش رو دور کمر جین حلقه کرد.
جیمین با حرص لبش رو گاز گرفت و گفت:
_ باشه! حالا بگو!
جین گلویی صاف کرد و توضیح داد:
_ قراره آخر هفته از طریق اسکله "وست مینستر" بره به "گرینویچ". مثل اینکه میخواد با یکی از کله گنده ها قرارداد ببنده
جیمین سری تکان داد و پرسید:
_ قرارداد چی؟
_ اسلحه
افعی تک خندی زد و آرنج هاش رو، روی زانوهاش گذاشت.
زبانش رو به دیواره دهانش فشار داد و حرصی غرید:
_ زده محموله اسلحه منو ترکونده.....حالا خودش میخواد معامله اسلحه کنه؟!
جین سری تکان داد و آتش خشم جیمین شعله ور تر شد.
_ کاری باهاش میکنم که برای مردن التماسم کنه!
یونگی که تمام مدت ساکت نشسته بود، پرسید:
_ الان نقشه چیه؟ باید به پلیس ها بگم؟
جیمین بدون اینکه به کارآگاه نگاه کند جواب داد:
_ نقشه اینکه که میریم لب اسکله و گیرش میندازیم! در ضمن...
به یونگی نگاه کرد و ادامه داد:
_ این دفعه...بدون اون پلیس های احمق. فقط تو دست و پان.
یونگی کمی فکر کرد و سوالش رو پرسید:
_ پس تکلیف من چیه؟
جیمین برای چند ثانیه به چهره بی حس مرد نگاه کرد و با پوزخند جواب داد:
_ تو؟....خب معلومه، تو طعمه اون گرگ ها میشی و وقتی حواس شون رو پرت کردی، من و افرادم محاصره شون میکنیم و بعدش...بوم!....همه چی تموم میشه.
یونگی دهان نیمه بازش رو بست و با اخم پرسید:
_ من طعمه بشم؟!
_ تو و اون جوجه
با چشم هاش به تهیونگ که با تعجب نگاه شون میکرد، اشاره زد.
بعد از این حرف جیمین، چشم های جی‌کی بلافاصله گرد شد و محکم گفت:
_ نه!
همه نگاه ها سمت جونگ کوک برگشت. جیمین با اخم گفت:
_ چرا نه؟
جونگ کوک که هول کرده بود، لپش رو از داخل گزید و توضیح داد:
_ چون....اگه تهیونگ همراهش بره....همه چیز خراب میشه.
جیمین به پشتی مبل تکیه داد و دست به سینه گفت:
_ منظورت چیه؟
_ خب...اون...اون خیلی دست و پا چلفتیه! اگه بره تو میدان همه چیز رو خراب میکنه....
با این حرف جی‌کی، تهیونگ اول با چشم های درشت شده بهش نگاه کرد و کم‌ کم با اخمی ترسناک بهش توپید:
_ الان داری میگی من خنگم؟
_ نه منظور-
_ خنگ خودتی! حالا که اینجوری شد من همراه رئیس میرم!
_ نه تو جایی نمیری!
_ تو چیکاره منی که برام تعیین و تکلیف میکنی..ها؟!
جونگ کوک با حرص دهانش رو باز کرد تا چیزی بگوید، ولی حرفی برای گفتن نداشت.....
در نتیجه لبش رو گزید و دست های مشت شده ای رو روی پاهاش گذاشت.
جیمین که با دقت به حرکات جونگ کوک نگاه میکرد، با فهمیدن حالات دستیارش، با تاسف سری تکان داد.
_ کسی که اینجا دستور میده منم. و منم میگم این جوجه، همراه مین میره. تمام!
جیمین کلام آخر رو گفت و باعث شد تهیونگ ابرویی برای جونگ کوک بالا بندازد و با پوزخند نگاهش کند. جی‌کی عصبی از تصمیم جیمین و لجبازی های تهیونگ، لب هاش رو روی هم فشار داد.

Revenge [Yoonmin]~|completed Where stories live. Discover now