نور طلایی خورشید، با سماجت از بین پرده های حریر سالن می گذشت و روی اندام و صورت افراد غرق در خوابِ خانه، میتابید.
سر جونگ کوک روی بازوی ورزیده دستیار بود و تهیونگ هم مرد خلافکار رو مثل بالش، محکم بغل کرده بود....
زوج گنگ هم با بدن هایی برهنه، بین ملحفه های بهم ریخته خواب بودند.
گوشه خانه، روی مبل، جیمین در حالی که انگشتانش بین موهای مواج و عسلی رنگ کارآگاه بود، در آرامش خوابیده بود.
در خانه باز شد و خانم شارلوت درحالی که قابله سوپی دستش بود، وارد شد.
_ یا مسیح! اینجا چه خبره؟!
صدای نسبتا بلند پیرزن باعث لرزیدن افراد بیهوش شد....
خانم شارلوت با دیدن بطری های نصفه و نیمه شراب روی میز و زمین، با تاسف گفت:
_ نگاهشون کن......مثل جوون های ۱۸ ساله مست کردن
سمت آشپزخانه رفت و قابله رو روی میز غذا خوری گذاشت.
دوباره وارد سالن شد و سعی کرد تهیونگ یا حداقل یونگی رو بیدار کند:
_ بیدار شید پسرا! لنگ ظهر شده!
شانه یونگی رو تکان داد و کارآگاه ناله ای کرد و تکیه اش رو از مبل گرفت و باعث شد دست جیمین از روی موهاش سر بخورد:
_ بلند شو یونگی
پیرزن بار دیگه گفت و حواس مرد رو جمع کرد. یونگی همان طور که شانه و گردن دردمندش رو بخاطر بد خوابیدن، می مالید، با گیجی به میز زن نگاه کرد و با تردید گفت:
_ خانم شارلوت؟
_ آره منم. بقیه رو هم بیدار کن....اوففف
زن، چینی به بینی اش داد و غر زد:
_ خونه بوی الکل میده
سمت پنجره های بسته رفت و پرده ها رو کشید و تمامی پنجره هارو باز کرد.
با تابش یکدفعه ای آفتاب به چهره تهیونگ و جونگ کوک، دو مرد با اخم چشم هاشون رو باز کردند. اما با دیدن صورت هاشون در چند اینچی همدیگر، با تعجب و شتاب عقب کشیدند و به اطراف نگاه کردند.
با یکدفعه بسته شدن در حمام نگاه همه به آن سمت رفت. چند ثانیه بعد صدای آب آمد.
خب، انگار زوج جذاب گنگ هم بیدار شده بودند.حدود ۲۰ دقیقه بعد، میز صبحانه برای وعده ناهار در حال چیده شدن بود. یونگی سر میز نشسته بود و طبق عادت صبحگاهی اش، بخش حوادث روزنامه رو میخواند. جونگ کوک هم طرف دیگه میز نشسته بود و با ولع تخم مرغ عسلی که خانم شارلوت آماده کرده بود رو میخورد.
تهیونگ داخل آشپزخانه به خانم شارلوت در چیدن میز کمک میکرد.
_ شما مرد ها باید این کار های بیهوده رو کنار بزارین. خانواده تشکیل بدین و یه زندگی هدفمند داشته باشید
خانم شارلوت همون طور که غذا هارو روی میز می گذاشت با گلایه گفت.
جیمین که هنوز روی مبل نشسته بود و شقیقه هاش رو بخاطر سردرد شدی که از صبح امروز داشت میمالید، با شنیدن نصیحت های آن پیرزن چرخی به چشم هاش داد.
جین در حالی که موهای نمدارش رو با حوله کوچکی خشک میکرد با لبخند به صاحب خانه مهربان گفت:
_ درست میگید خانم شارلوت
_ فقط باید وضعیت خودتون رو میدید! خونه بوی گند الکل میداد و حال خودتون هم گفتن نداره
جیمین که دیگر حسابی کلافه شده بود، لحظه ای شقیقه هاش رو رها کرد و با لحن کسل و عصبی غرید:
_ خفه شو خانم شارلوت!
همین جمله کافی بود تا صدای اعتراض و فریاد تمامی اهالی خانه بلند شود....!
جیمین با تعجب به چهره عصبانی و متعجب بقیه نگاه کرد. جوری که همه شون از کاری که داشتند میکردند دست کشیده و با خشم بهش خیره بودند. حتی جونگکوک و جین!
جین با تعجب گفت:
_ هی!
تهیونگ از توی آشپزخانه فریاد زد:
_ چی داری میگی!
جونگ کوک با دهانی پر گفت:
_ داداش!
اما یونگی با اخمی ترسناک در سکوت به مرد زخمی خیره بود.
جیمین اخمی کرد و حق به جانب گفت:
_ چیه؟!
نامجون در حالی که وارد سالن میشد و کنار جین می نشست گفت:
_ باید معذرت خواهی کنی مَرد
_ من این کارو نمیکنم!
خانم شارلوت که چهره متعجبش رفته رفته رنگ ناراحتی به خودش میگرفت و سمت آشپزخانه رفت تا بقیه ظرف هارو بیارد.
جونگ کوک با دلخوری گفت:
_ نباید اون حرف رو میزدی.....خانم شارلوت واقعا برات زحمت کشیده
جیمین با تخسی صورتش رو برگرداند و به ادامه فرایند ماساژ دادن شقیقه هاش پرداخت.
بقیه برای چند ثانیه با تاسف نگاهش کردند و سپس صبحانه شون رو خوردند.
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...