_ تو هنوزم عاشق منی. میتونم ثابتش کنم.
قبل از اینکه یونگی بتواند واکنشی به این حرف مرد نشان دهد، جیمین چند قدم بین شون رو پر کرد و بدون مکث، لب هاش رو روی لب هاش کارآگاه کوبید.🔞🔞
با دلتنگی و بی رحمی لبان باریک مرد رو میمکید و زیر دندان هایش میگرفت.
یونگی مثل سنگ سرجاش میخکوب شده بود و اجازه میداد لب هاش توسط جیمین بوسیده شود.
خیلی سخت جلوی خودش رو گرفته بود تا توی بوسه همکاری نکند و لب هاش پف کرده جیمین رو با دندان هایش فشار ندهد...
دست هاش کنار بدنش مشت شد و پلک هاش رو روی هم فشرد.
_ نه یونگی! تو حق نداری اون رو ببوسی! تو فراموشش کردی! حسش رو کشتی! تو حق نداری ببوسیش!
توی مغزش فریاد زد و پارچه شلوارش رو توی مشتش، مچاله کرد.
جیمین که حرکت و همکاری از طرف کارآگاه دریافت نکرده بود، با اخم، لب مرد رو محکم گزید و باعث شد ناله بم شده مرد بین بوسه حفه شود....
فورا زبان سرکشش رو داخل دهان گرم کارآگاه هل داد و روی زبان مرد بزرگتر کشید.
لب هاش یونگی تکانی خورد و زبانش روی زبان جیمین لغزید.
مو مشکی، لبخندی بین بوسه شون زد و دست هاش رو دور گردن یونگی حلقه کرد و بدن هاشون رو بهم چسباند.
با بی قراری و دلتنگی همدیگه رو می بوسیدند و صدای خیسِ فعالیت های زبان و لب هاشون، توی فضای اتاق می پیچید.
دستان پهن مرد، روی گودی کمر جیمین نشست و نوازشش کرد.
جیمین بیشتر یونگی رو سمت خودش کشید و با بی تابی بدنش رو به بدن مرد مالید.
قدم هاش رو به عقب برداشت و کارآگاه رو همراه خودش به طرف تخت خواب کشید.
و در آخر هر دو، روی تخت فرود آمدند. لب هاشون لحظه ای از هم جدا شد و یونگی از بالا به چهره گر گرفته و دهان نیمه بازه مردِ زیرش نگاه کرد.
میتوانست نیاز رو از چشم های خمارِ جیمین ببیند. سرش رو خم کرد و لب های ورم کرده و سرخ شده مو مشکی رو اسیر لبان خودش کرد.
دستان جیمین، با عجله و بی دقتی، دکمه های لباس مو عسلی رو یکی پس از دیگری باز کردند و در آخر پیراهن رو از روی شانه های مرد سر داد و به طرفی انداخت.
با دلتنگی پوست کارآگاه رو لمس و نوازش میکرد و یونگی با لذت "هوم" ای بین بوسه شون میگفت.
مسیر لب هاش رو طرف چانه مرد کوچکتر برد و با لطافت پوست شیری رنگش رو غرق بوسه کرد.
روی آرنج دستش تکیه داد و با دست دیگرش، دکمه های پیراهنِ سفیدِ جیمین رو باز کرد.
صورتش رو پایین تر برد و به گردن یکدست و سفید مو مشکی، نگاهی انداخت.
با گزیده شده پوست گردنش، هیسی کشید و زیر بدن کارآگاه وول خورد.
بعد از دوسال، بدنش با هر حرکت یونگی، واکنش شدید نشان میداد و میلرزید.
ناله کشداری بخاطر فشرده شدن نیپل هاش بین انگشتان مو عسلی کرد. یونگی ماهرانه سر سینه جیمین رو بین انگشت های اشاره و شستش گرفته بود و ماساژ میداد.
با لذت به ناله های ضعیف و آهسته الهه ممنوعه اش گوش داد و به پیچ و تاپ بدنش نگاه کرد.
با لبخندی محو، بوسه محکمی به قفسه سینه جیمین زد و اعتراف کرد:
_ دلم برات تنگ شده بود
جیمین فقط توانست، پلک هایش رو روی هم بندازد و لبخندی بزند.
سینه های مرد رو بوسید و زبانش رو روشون کشید. انگشت های کوچک و خواستنی جیمین، بین موهای کارآگاه خزید و نوازششون کرد و مرد رو برای ادامه دادن به این لذت تشویق کرد.
سر سینه جیمین رو بین دندان های فشرد و باعث شد مو مشکی، اسمش رو با ناله صدا کند.
_ آفرین نکو.....برام ناله کن. صدای قشنگت رو بهم نشون بده
جیمین با چشمانی بسته و دهانی نیمه باز نفس میکشید و قفسه سینه اش بالا و پایین میشد.
بعد از اینکه از ورم کردن نیپل های مرد کوچکتر مطمئن شد، پایین رفت و طی یک حرکت سریع، شلوار و باکسر جیمین رو از تنش خارج و گوشه ای نامعلوم پرتاب کرد.
عضو سرخ شده از تحریک مرد کوچکتر، بین پاهاش بلند شده بود و اعلام حضور میکرد.
_ برای من اینقدر سریع تحریک شدی؟
_ یون.....
با صدایی لرزان و مردمک هایی نمدار، به کارآگاه نگاه کرد و قلب یونگی براش لرزید.
سمتش خم شد و با علاقه لب های پف کرده و سرخش رو بوسید و با مهربانی گفت:
_ جانم؟
_ بهم بگو هنوز عاشقمی....
گونه گلگون گربه کوچولوش رو بوسید و دم گوشش گفت:
_ تو تنها الهه منی.....تا آخر عمر قلبم عشق تورو توی خودش پرورش میده.
جیمین هقی زد و یونگی با نگرانی نگاهش کرد:
_ چی شده پتال؟
_ فکر میکردم...فراموشم کردی و دیگه...دیگه عاشقم نیستی....
با لبخند گونه مو مشکی رو نوازش کرد و گفت:
_ تمام روز هایی که توی این دوسال، شب کردم......به یادت بودم زیبای من.
جیمین بار دیگه هقی زد و گردن کارآگاه رو بغل کرد. آنقدر آن لحظه از نظر یونگی مظلوم و آسیب پذیر بود که دلش میخواست تا آخرین ثانیه های عمرش، بین بازو هاش نگهش دارد و ازش محافظت کند.
_ گریه نکن نکو کوچولو....
جیمین صورتش رو به گردن مرد مالید و گفت:
_ ادامه بده....بدنم، دلتنگه....بهش نشون بده متعلق به کیه.
_ مال من....تو برای منی پتال
_ برای تو....و تو هم برای من. فقط من!
کوتاه به لحن سلطه گر جیمین خندید و دوباره پایین رفت.
دستش رو روی ران های عضله ای مو مشکی کشید و از هم فاصله شون داد.
بوسه محکمی به کشاله رانش زد و با لذت به لرزش جیمین نگاه کرد.
_ نکوِ سفید من
آهی بخاطر مکیده شدن پوست کشاله رانش کشید و سرش رو به بالش فشار داد.
کارآگاه وجب به وجب بدنش رو میبوسند و هرازگاهی شکوفه های ارغوانی و سرخ، روش نقاشی میکرد.
جیمین نبض زدن سوراخش رو حس میکرد. آهی کشید از بی قراری کشید و پیچی به کمرش داد.
یونگی بیشتر از این منتظرش نذاشت و گفت:
_ برگرد نکو
جیمین برگشت و روی شکم خوابید. باسنش رو بالا گرفت و با هیجانی زیر پوستی منتظر حرکت بعدی مو عسلی شد.
یونگی محکم لگنِش رو ببین دست هاش نگه داشت و نگاه تحسین برانگیزی به اندام الهه اش انداخت:
_ فاک...تو واقعا زیبایی پتال....خیلی زیاد!
جیمین نخودی و معصومانه خندید و دستش رو کنار صورتش مشت کرد. کارآگاه پیراهنی که هنوز نصفه نیمه تن جیمین بود رو بالا داد و باسن خوش فرم مرد کوچکتر، مقابل چشم هاش به نمایش در آمد.
جیمین داشت با نفس های گرم یونگی که روی باسنش فرود میآمد، بی طاقت میشد.
هنوز با گرمی نفس مرد کنار نیامده بود که با بوسهِ یکدفعه ای که محکم به لپ باسنش زده شد، به خودش لرزید و پلک های خمارش بالا پرید.
هنوز آن بوسه محکم رو هضم نکرده بود که دست پهن کارآگاه با شدت روی باسنش فرود آمد.
ناله بلندی کرد و به کمرش قوس داد و باسنش رو بیشتر از پیش توی دسترس مرد قرار داد.
ضربه ای به لپ دیگرش زد و جیمین بار دیگه به خودش لرزید و اجازه داد ناله اش توی فضای اتاق بچرخد.
بوسه آرامی روی لپ سرخ شده باسنِ جیمین گذاشت و با حرص آنها رو بین دستانش فشرد.
جیمین صورتش رو توی بالش فرو برد و ملحفه، توی مشتش چروک شد.
لپ های باسنش رو از هم باز کرد و به سوراخ تنگ و دست نخورده مو مشکی نگاه کرد.
کارآگاه با بی طاقتی، بوسه محکمی به آن سوراخ کوچک زد و ناله جیمین از توی بالش هم به گوشش رسید.
مو مشکی، کوتاه و ضعیف، مثل یک بچه گربه ناله میکرد و یونگی سفت شدن عضوش رو زیر شلوارش حس کرد.
آن گربه کوچک داشت دیوانه اش میکرد..!
با حرص و بدون تامل، گاز نسبتا محکمی از سوراخ نبض دار مو مشکی گرفت و جیمین سرش رو به عقب پرتاب کرد و چشم هاش از شدت لذت نمدار شد. یونگی با رضایت به ناله بلندش بخاطر گاز گرفته شدن سوراخش بود، گوش داد.
هنوز توی لذت چند ثانیه پیش غرق بود که زبان لزج و خیس کارگاه روی سوراخ قرمز شده اش، کشیده شد.
بدون اینکه به جیمین اجازه تحلیل حرکاتش رو بدهد، انگشت های شستش رو واردش کرد و کمی رینگ اش رو کشید و بازش کرد و بلافاصله زبانش و داخل هل داد.
جیمین جیغی کشید و بالا تنه اش از جا پرید.
کارآگاه با حس کردن سردی حفره جیمین، اَبرویی بالا انداخت.
سوراخ جیمین بخاطر دوشی که چند دقیقه پیش توی حمام انجام داده بود، سرمای آب رو به خودش جذب کرده بود....
آن گربه شیطون از قبل خودش رو برای همچین اتفاقی آماده کرده بود!؟ انگار که میدانست یونگی نمیتواند در برابر بوسه اش مقاومت کند و کار به اینجا میکشد...!
زبانش رو بیرون کشید و پوزخندی زد.
جیمین نفس نفس میزد و انتهای هر بازدمش، به ناله ای محو ختم میشد.
بار دیگر، با فشار زبانش رو داخل فرستاد و لرزش اندام گربه اش رو بین دستانش حس کرد.
جیمین لبِ مرز گریه کردن بود. یونگی جوری با ولع، سوراخش رو میمکید و لیس میزد و گاز میگرفت که باعث میشد مو مشکی از شدت لذت بی شرمانه ناله کند و به گریه بی افتد.
در آن لحظه هیچ کدام کوچک ترین اهمیتی به افرادی که بیرون از اتاق وجود داشتند و ممکن بود صدا شون رو بشنوند، نمیدادند.
صورتش رو عقب کشید و قبل از اینکه به جیمین فرصتی برای استراحت بدهد، انگشت وسط اش رو بی رحمانه وارد سوراخ ورم کرده مو مشکی کرد.
ناله گریه مانند جیمین از بین لب هاش فرار کرد و کمرش قوس بیشتری گرفت.
کارآگاه عمیق انگشتش رو وارد آن حفره گرم میکرد، سپس دوباره تا بند اول بیرون میکشید و مجدد تا آخر داخلش میکرد.
چند بار این حرکتش رو تکرار کرد ولی یکدفعه انگشتش رو کامل درآورد.
دو انگشت وسط و اشاره اش رو باهم وارد سوراخ مو مشکی کرد. با لذت به صحنه کش آمدن سوراخش بعد از هر ورود و جمع شدنش بعد از هر خروج، نگاه میکرد. چشم هاش داشت با دیدن این صحنه ارضا میشد..!
پلک های نمدارش رو روی هم انداخت و پاهاش رو بیشتر از هم باز کرد و باسنش رو بالا تر گرفت.
کارآگاه با رضایت لپ باسنش رو نوازش کرد و انگشت هاش رو داخل سوراخش نگه داشت.
فشاری به دیواره های حفره اش وارد کرد و ناله های ضعیف جیمین دوباره جان گرفت و بلند شد:
_ آه-ها....آههههه....یون!...یون-عاححح
_ جانم نکو؟ چی میخوای؟
_ آههههه....وای-....یون!
_ بگو پتال. هر چیزی رو که میخوای بهم بگو
_ خودت...آه-آههههه....خودتو!
بوسه ای به قوس کمر مردِ کوچولوش زد و انگشت هاش رو بیرون کشید.
روی زانو هاش ایستاد و دیک سفت شده اش رو، روی شیار باسن مو مشکی کشید. جیمین با بی طاقتی باسنش رو نزدیک تر برد و بالا نگهش داشت.
با طولانی شدن مکث کارآگاه، روی آرنج هاش ایستاد و از بالای شانه به یونگی که با لبخندی محو بهش خیره بود، نگاه کرد.
مرد بزرگتر از بالا به اندام خوش تراش الهه اش نگاه میکرد و با دیدن کبودی های ریز و درشتی که اثر خودش بود، غرق در لذت میشد.
با دیدن موهای سیاه رنگی که روی چهره گر گرفته اش پخش بود و چشم های نمدار جیمین، که مثل گربه ای زیر باران مانده بهش نگاه میکرد، آهی کشید و لرزشی رو زیر دلش احساس کرد.
لپ های باسنش رو از هم فاصله داد و کلاهک عضوش رو روی سوراخ مو مشکی گذاشت. دو طرف لگنش رو محکم بین دستاش نگه داشت و پرسید:
_ آماده ای نکو؟
جوابش ناله محوی بود که از بین لب های جیمین فرار کرد. با بی صبری خودش رو کامل وارد کرد و سر مو مشکی به عقب پرتاب کشد و با کش آمدن دیواره های حفره اش، لب های ورم کرده و سرخش از هم فاصله گرفت و بی شرمانه ناله کرد:
_ آههه-هههه....یون!
کارآگاه با حس کردن تنگی سوراخ جیمین دور دیکش، آهی کشید و سرش رو عقب فرستاد.
_ فاک-....تو خیلی تنگی پتال!
روی کمر جیمین خم شد و لاله گوشش رو گزید و گفت:
_ سوراخت تنگ و دست نخورده ست....تو این دوسال رابطه داشتی؟
_ آه..نه-...نه نداشتم....
با رضایت لبخندی زد و بوسه هاش رو روی شانه و گردن مو مشکی نشاند.
همزمان حرکات عمیق و آهستهِ پایین تنش رو شروع کرد و به ناله های لوس و دوست داشتنی جیمین گوش داد.
اینکه مرد کوچکتر اینطور مطیع و مظلوم ریزش قرار داشت، باعث خرسندی اش بود.
افعی. کسی که نامش باعث رعشه افتادن یه جان بقیه میشد، حالا مثل بچه گربه ای کیوت و شیرین، زیرش بود و عضوش رو درون حفره تنگ و گرم خودش جا داده بود.
آهسته و عمیق کمرش رو حرکت میداد. ریتم ضربه هاش منظم یکسان بود.
نمیخواست بعد از مدت ها به الهه اش سخت بگیرد.
طرف راست صورت جیمین آهسته روی بالش فرود آمد و بدنش کمکم آرام گرفت.
کمرش رو صاف کرد و به حرکات عمیق اش سرعت داد. اما یکدفعه لگنش رو به باسن جیمین چسباند و کلاهک دیکش روی پروستات مو مشکی کشیده شد.
جریانی مثل برق از بدنش عبور کرد و بالا تنه اش اش از جا پرید. ولی به وسیله دستان کارآگاه محکم نگه داشته شد.
دوباره سرش رو بلند کرد و عقب فرستاد و با لذت ناله بلند و کشیده ای سر داد.
ضربه های محکم و پرسرعتش رو روی پروستاتِ جیمین هدف گرفت و باعث شد مو مشکی از شدت لذتی که داشت بهش وارد میشد، به گریه بی افتد..!
روی دست هاش ایستاد تا حرکت بدنش رو که بخاطر ضربه های کارآگاه بود، کنترل کند.
سرش رو پایین انداخت و به فضای بین پاهاش نگاه کرد. دیکش بخاطر حرکت بدنش بین پاهاش تکان میخورد و سرش روی ملحفه های سرد کشیده میشد.
با دیدن این صحنه، آهی کشید و حفره اش رو دور عضوی که داخلش قرار داشت، تنگ کرد.
ناله بم یونگی بلند شد و گفت:
_ عاححح-....چیکار داری- میکنی پتال!
با شیطنت بار دیگه حرکتش رو تکرار کرد و دوباره به ناله های مردانه کارآگاه گوش داد:
_ فاک-...تو همین جوریش هم تنگی...آههه-....قصد داری بِشکَنیش؟!
با لذت، کوتاه خندید و یونگی با حرص ضربه محکمی به پروستاتش زد و جیغ کوتاه جیمین بلند شد.
_ عاه-..باید این نمایی که من دارم رو ببینی نکو.
ناله های جیمین بخاطر حرکت های سریع و عمیق مرد، دوباره داشت توی اتاق می پیچید.
_ اینکه چطور با ورود دیکم داخلت،..آهههه... اون سوراخ کوچولوت کش میاد....فاک-
_ به نظرت سوراخ تنگت میتونه انگشت هام رو هم کنار دیکم تحمل کنه؟ آهههه....تا خود صبح قراره داخلت ضربه بزنم نکو!....دوست داری؟
جیمین با تصور کار هایی که یونگی میتوانست باهاش بکند، پلک های خیسش رو روی هم انداخت و با ناله کشداری روی ملحفه ها ارضا شد.
پاهاش با ضعف میلرزید و کامش همچنان رو تختی رو کثیف میکرد. دیواره هاش دور عضوی که ثابت درونش قرار داشت، تنگ تر شد.
یونگی بی حرکت مانده و اجازه داد بدن مو مشکی آرام بگیرد.
تا تمام شدن نبض زدن سوراخ مرد کوچکتر صبر کرد و سپس با احتیاط عضوش رو بیرون کشید و کنار جیمین که با خستگی نفس نفس میزد، دراز کشید.
بازوهاش رو دور بدن براق از عرق جیمین حلقه کرد و از پشت به خودش چسباند.
_ یون؟
_ هوم؟
_ تو....هنوز-
_ هیششش.....خسته ای
_ نه! اینجوری رفتار نکن!
با اخم سمت کارآگاه برگشت و مرد با لبخند بوسه ای به شقیقه اش زد.
_ یعنی هنوز سوراخت تحمل دیکم رو داره!؟
_ خفه شو و اون دیک لعنتی رو داخلم کن!
کوتاه بهش خندید و دستش رو نوازش وار از پهلو تا زانوی جیمین پایین کشید.
یکی از پاهای مو مشکی رو توی شکمش جمع کرد و عضو سخت شده اش رو بین شیار باسنش کشید تا سوراخش رو پیدا کند.
_ آه...زود باش یون!
جیمین با بی صبری گفت و یونگی با فشاری که به شکمش وارد کرد، بدن مو مشکی رو به خودش فشرد و کل طول عضوش رو داخل آن سوراخ قرمز شده، سر خورد.
آهی کشیدند و جیمین، سرش رو به شانه مرد تکیه داد.
_ آههه-عاهه....یون.....
_ آفرین نکو. خوب تو خودش جاش دادی
_ وای-...چطور...هربار بخاطر سایزت....عاههه....غافلگیر میشم؟!
کارآگاه با لذت خندید و بوسه ای به سر شانه مرد کوچکتر گذاشت.
_ میخوای هر شب زیرم باشی تا با همین سایز گشادت کنم؟ هوم؟
جیمین دستش رو دور گردن مرد حلقه کرد و نیم رخش رو به یونگی نشان داد:
_ منو ببوس یون....و..دیکت رو حرکت بده!
یونگی بی صدا بهش خندید و لب هاش رو روی لبِ براق و ورم کرده جیمین کوبید.
همزمان لگنش رو تکان داد و شکم تخت و عضله ای مو مشکی رو نوازش کرد.
بخاطر فشرده شدن سر سینه اش بین انگشت های کارآگاه، هومی توی دهان مرد بزرگتر گفت.
نفس های سنگین و گرم یونگی روی گردنش پخش میشد و بهش نشان میداد که کارآگاه دارد از بدنش لذت میبرد.
بین گردن و شانه جیمین رو گزید و دستش رو از روی شکمش به پایین سر داد. یکدفعه عضو نیمه تحریک شده جیمین رو توی دستش گرفت و مو مشکی با تعجب چشم هاش رو باز کرد:
_ چیکار میک-...آهههههه!
قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید، انگشت شست کارآگاه، دایره وار دور کلاهک عضوش حرکت کرد.
ناله گریه مانندش رو کنار گوش یونگی رها کرد:
_ وای....آهههه...یون!...این...عاهه-
این لذتی که از چهار جهت داشت بهش وارد میشد، برای بدنش زیادی بود...!
گردن و شانه هاش توسط کارآگاه گزیده و بوسیده میشد و همزمان، سینه اش بین انگشت های کشیده یونگی فشرده و کشیده میشد.
عضوش بین دست یونگی ماهرانه مالیده میشد و دیک خوش سایز مرد با سرعت درونش حرکت میکرد.
قطره اشکی روی صورتش سر خورد و یونگی همان قطره رو بوسید.
حلقه دستش رو دور عضو کاملا تحریک شده جیمین تنگ تر کرد و بی رحمانه حرکتش داد.
مو مشکی با گریه ناله میکرد که با برخورد پروستاتش با عضو کارآگاه، جیغی کشید و مقابل چشمان یونگی کامش رو بیرون پاشید.
یونگی با دیدن آن صحنه و تنگ شدن حفره مو مشکی دور عضوش، با شدت درونش ارضا شد.
نبض زدن دیواره های حفره جیمین دور دیکش، زیادی براش لذت بخش بود.
پس حرکت دستش رو پس از ارگاسم جیمین ادامه داد و تن ظریف مرد کوچکتر، توی آغوشش لرزید و حتی کام بیشتری رو روی دستان کارآگاه ریخت.
کام سفید رنگش، از کلاهکش جاری شد و در آخر روی دست یونگی ریخته شد.
کارآگاه بخاطر تنگ و گشاد شدن سوراخ جیمین، کام بیشتری درون حفره بفاک رفته اش ریخت..!
اما هنوزم حرکت دست یونگی دور عضو جیمین ادامه داشت:
_بسته!....آههه-ههههه....یون...من..اومدم!....بست-...آههه
ران های توپر اش رو به هم نزدیک کرد تا شاید جلوی دسترسی کارآگاه رو به عضوش بگیرد.
اما یونگی سر سینه مو مشکی رو رها کرد و یکی از پاهاش رو محکم نگه داشت.
جیمین با گریه، در حالی که پاهاش میلرزید، التماس کرد:
_ دیگه...نمیتونم!....فاک-...یون بسته!
یونگی کوتاه خندید و بلخره عضو جیمین رو ول کرد و بدن خسته و خیس مرد کوچکتر، توی آغوشش رها شد.
آرام عضوش رو بیرون کشید و جیمین رو به شکم خواباند.
چنگی به لپ های باسنش زد و از هم فاصله شون داد و همین باعث شد تا قطره های کامش از سوراخ ورم کرده جیمین، روی ران هاش سر بخورد و جاری شود...
با دیدن آن صحنه، آهی کشید. زبانش رو روی سوراخش که در حال پس دادن کامش بود، کشید و ناله ضعیف جیمین به گوشش رسید.
_ چیکار داری...میکنی؟
جیمین با بیحالی پرسید و کارآگاه دو انگشتش رو درون سوراخ مو مشکی فرو برد و رینگ ش رو کشید تا کام بیشتری از حفره اش جاری شود.
_ آهههه...یون؟
بوسه محکمی به لپ باسنش زده و انگشتش رو با کام خودش خیس کرد. سپس سمت دهان جیمین برد و دستور داد:
_ بازش کن نکو
جیمین مطیعانه دهانش رو باز کرد و چند ثانیه بعد، مزه کام مرد بزرگتر توی دهانش پخش شد.
هومی گفت و یونگی با شیطنت پرسید:
_ دوستش داری؟ میخوای دفعه بعد توی دهنت خالی بشم پتال؟
_ اوهوم
لبخندی به گربه کوچولوش زد و بعد از دوباره بوسیدن لپ باسنش، کنارش دراز کشید و محکم بغلش کرد.
_ یون؟
_ هوم؟
_ الان...تکلیف ما چیه؟ کنارم میمونی؟
_ خسته ای پتال. فردا راجبش حرف میزنیم
_ ولی-
لب های جیمین رو بوسید و ساکتش کرد.
_ فردا. باشه؟
_ باشه....
مثل گربه ای لوس، صورتش رو به قفسه سینه کارآگاه مالید و خودش رو توی آغوش مرد جمع کرد.
یونگی با لبخند به چشم هاش بسته جیمین نگاه کرد و در آخر خوابش برد...༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
خب.....
این اولین اسماتی بود که نوشتم-
و، این فاکینگ سخت بود🥲🚬
نمیدونم چرا الان دارم خجالت میکشم....🤌🚬بگذریم. کسایی که منو می شناسن، میدونن من اصلا اسمات نمی نویسم. توی هیچ کدوم از بوک هامم ننوشتم.
ولی سر انتقام، مثل اینکه به چند تایی تون وعده اسمات داده بودم..؟میدونم نظر دادن برای اسمات سخته، ولی سعی خودتون رو بکنید. باشه؟ :")
حداقل بگید خوب بود، یا بد*با خجالت محو شدن*
قبل از اینکه محو بشم باید بگم که؛ این بوک جدیدمه. خوشحال میشم بهش توجه کنید:">♡
هه هه🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...