I want to get drunk

836 161 10
                                    

یونگی بطری سوم شراب، رو روی میزِ عسلی که همه دورش نشسته بودن گذاشت.
کوک و تهیونگ روی زمین نشسته بودند و نامجین هم روی مبل دراز کشیده بودند. جیمین روی مبل تک نفره لم داده بود و میوه هایی که جین براش پوست کنده بود رو میخورد.
_ بهتون اخطار میدم....تو خونه من مست نکنین! حوصله جمع کردن تون رو ندارم.
یونگی با جدیت گفت و کنار تهیونگ روی زمین نشست.
نگاهی به نامجونی که به شکم روی جین دراز کشیده بود انداخت. سر مرد روی سینه جین بود و مثل یه عروسک خرسی بغلش کرده بود. مرد در حالی که با یک دستش لیوان شراب رو نگه داشته بود، با دست دیگرش، موهای نامجون رو نوازش میکرد.
مثل اینکه ظرفیت آر ام از همه کمتر بود.
اصلا چی شده که کار به اینجا کشید؟
خب....همش زیر سر جیمین بود. با پیشنهادی که یکدفعه داد و تایید همه، بساط نوشیدن باز شد و الان این سومین بطری بود که اهالی خانه در حال خالی کردن آن بودند...!
_ یه لیوان به منم بده
جیمین برای بار هزارم در آن شب گفت و یونگی مثل همیشه جواب داد:
_ توئه لعنتی زخمی هستی! الکل باعث میشه زخمت عفونت کنه و دیر بهبود پیدا کنه!
_ با یه لیوان اتفاقی نمی افته!
_ مطمئنی فقط یه لیوان میخوری؟!
_ آره
یونگی آهی کشید و یه لیوان تمیز از روی میز برداشت و تا نیمه از شراب سرخ پرش کرد و سمت جیمین گرفت.
_ این نصفه ست!
_ یا می گیریش یا همین هم بهت نمیدم
_ ایش
جیمین لبش رو کج کرد و با حرص لیوان رو از یونگی گرفت.
جی‌کی لیوان رو نزدیک دهانش کرد و قلپی از مایع سرخ رنگ رو راهی بدنش کرد.
_ این جمله یعنی چی؟
تهیونگ که از وقتی نیمه مست شده بود، داشت با دست تتو شده جونگ کوک بازی میکرد، با دیدن جمله ای با فونت ریز و زیبایی که روی ساق دست مرد تتو شده بود، با چشم های خمارش پرسید:
_ یعنی "جهانم در لبخند های مستطیلی ات خلاصه میشود"
تهیونگ چند بار پلک زد و بعد با لبخند پرسید:
_ مثل لبخند های من؟
جونگ کوک هم متقابل با لبخند جواب داد:
_ درسته
_ کِی تتوش کردی؟
_ دو هفته پیش
_ اوه.....خب به چه زبانیه؟
_ کره ای
_ اوه.....
_ تو خودت کره ای هستی....چطور زبانت رو نمیشناسی؟!
تهیونگ که بهش برخورده بود، با اخم جواب داد:
_ درسته که کره ای هستم. ولی توی انگلستان متولد شدم.....اونقدر راهم توی کره ای وارد نیستم....
کوک برای اینکه نشان دهد، متوجه حرف های دستیار مست شده، سری تکان داد.
_ هوممم....بوی توت فرنگی میدی
نامجون با صدای کشدار و بم شده اش که بخاطر مستی بود، خطاب به جین گفت و بینی اش رو به سینه مرد مالید. جین با لبخند موهای مَردش رو از روی صورتش کنار زد و وقتی متوجه نگاه خیره بقیه به خودشون شد، گفت:
_ چیه؟ تاحالا کسی رو ندیدن بوی توت فرنگی بده؟!
بقیه به اطراف نگاه کردن و جین چشم غره ای بهشون رفت.
افعی آخرین جرعه از شراب رو نوشید و با لذت آهی گفت. یونگی نگاهی بهش انداخت و جیمین با چشم های مظلوم شده گفت:
_ یه لیوان دیگه؟
_ نه
چهره مظلوم افعی بلافاصله با جواب کارآگاه، پوکر شد و اداش رو درآورد.
بعد از چند دقیقه، جین با صدای بلند گفت:
_ هی کارآگاه! برو یه بطری دیگه بیار
از نوع بیان کلماتش و کشیدگیش میشد فهمید که جین حسابی مست کرده است.....
_ اینجا مِی خونه نیست! تن لشت رو جمع کن و برو!
کارآگاه هم با صدایی خش دار و بم شده غرید و خمار پلک زد. با سکسکه ای که کرد، جیمین سری از تاسف تکان داد.
مثل این که مین یونگی هم مست کرده بود...
_ خفه شید! مگه نمی بینید که ته خوابه؟!
جونگ کوک با عصبانیت گفت و مشتی به میز زد که باعث شد، تهیونگی که سرش روی میز عسلی بود و خواب هفت پادشاه رو میدید، با وحشت از خواب بپرد.
تهیونگ گیج و منگ به اطراف نگاه کرد و با تشخیص چهره کوک، با اخم گفت:
_ معلوم هست چت شده؟ وحشی شدی؟!
جونگ کوک، سریع مثل بچه هایی که توسط مادرشون مورد باز خواست قرار گرفتن، با مظلومیت سرش رو پایین انداخت و گفت:
_ متاسفم....ولی اونا داشتن سر و صدا میکردن. ممکن بود بیدار بشی‌‌‌‌....
_ فعلا که بخاطر وحشی بازی های تو-
سکسکه ای کرد و ادامه داد:
_ از خواب پاشدم!
کوک با شرمندگی به زمین زل زد‌. تهیونگ تو اوج مستی، با دیدن چهره جی‌کی که شباهت عجیبی با یک پاپی باران خورده داشت، گره بین ابرو هایش باز شد با لحن ملایمی گفت:
_ خیلی خب.....نیاز نیست..ناراحت باشی
سپس به آغوشش اشاره کرد و گفت:
_ بیا بخوابیم
کوک خرسند از پیشنهاد دستیار، خودش رو توی آغوش مرد انداخت و سرش رو به سینه ورزیده اش چسباند.
جیمین که حسابی سرگرم شده بود، گازی به سیب پوست کنده داخل ظرفش زد با لذت به افراد مست داخل سالن نگاه کرد.
با دیدن جونگ کوک و تهیونگ کی به هم قفل شده بودند و روی زمین خوابیده بودند، لبش رو داخل دهانش برد تا خنده اش رو کنترل کند.
_ بیبی~
نامجون با لحن کشیده ای گفت و چونه اش رو روی سینه جین گذاشت. جین با لبخند نگاهی به مردش انداخت و موهاش رو مرتب کرد:
_ بله؟ چیزی شده؟
_ دلم برات تنگ شده‌‌......
_ الان وقتش نیست. اگه اون کارآگاه بداخلاق بفهمه مطمئنم به پلیس تحویل مون میده
_ ولی من بهت نیاز دارم~
_ گفتم نه.
جیمین خنیدید و به اتاقی که حالا خودش آنجا مستقر بود اشاره کرد و گفت:
_ اونجا. برید و هر کاری خواستین بکنید. فقط، صدای ناله هاتون رو نشنوم. در ضمن ملحفه رو کثیف نکنید!
با اخم جمله اش رو تموم کرد و گازی به سیب زد. جین نگاهی به یونگی که در حال چرت زدن بود انداخت و رو به نامجون گفت:
_ بلند شو جونا....وقتشه یکم خوش بگذرونیم
نامجون که انگار با شنیدن این حرف، انرژی به بدنش تزریق شده بود، سریع از روی مرد بلند شد و همراه جین سمت اتاق رفت.
_ من، واقعا آدم مهربونی هستم
جیمین خطاب به خودش گفت و لبخند زد. به یونگی نگاهی انداخت. سرش آویزان و خواب بود....
_ بامزه ست
با پوزخندی گفت و خیزی برداشت و بی صدا بطری شراب رو از کنار دست یونگی قاپید.
_ متاسفم. ولی نمیتونم نخورم
خطاب به کارآگاه گفت و بطری رو سر کشید. هنوز چند قلپی از آن مایع خنک و سرخ ننوشیده بود که یکدفعه از دستش کشیده شد....
با چشم های درشت شده و لپ هایی که بخاطر شراب، باد کرده بود، به یونگی که با اخم بهش خیره بود، نگاه کرد.
_ بهت.گفتم.نباید.بخوری!!
جیمین همچنان با چهره ای بهت زده به کارآگاه خیره بود.
نگاه خمار یونگی روی باریکه ای از آن مایع سرخ که از گوشه لبان براق از شراب جیمین، جاری بود، افتاد.....
وسوسه انگیز بود...
روی جیمین خم شد و با انگشت شَستش آن باریکه رو پاک کرد و سپس سمت دهانش برد‌. انگشتش رو مکید و با صدای خشدار و بمش گفت:
_ خوشمزه ست
راست ایستاد و به مبلی که چند دقیقه پیش نامجین روش خواب بودند، تکیه داد.
جیمین با این حرکت غافلگیر کننده کارآگاه، به سلفه افتاد و با هجوم شراب داخل دهانش به گلوش، با شدت بیشتری سلفه کرد و باعث سوزش گلوی بدبختش شد....
با پشت دستش دهانش رو پاک کرد و با اخم به کارآگاه غرق در خواب نگاه کرد.
_ اون-....چطوری میتونه این بلا رو سرم بیاره..؟
چشم غره ای به یونگی رفت و موهاش رو بهم ریخت.
یونگی یک چشمش رو باز کرد که و گفت:
_ قصد نداری که شب رو اونجا بخوابی؟ بیا روی مبل دراز بکش...
به مبلی که پایینش نشسته بود اشاره کرد و جیمین با تردید پرسید:
_ چرا نرم توی اتاق؟
_ چون اون دونفر دارن اونجا رو به گند میکشن
جیمین با فهمیدن اینکه، کارآگاه همه چیز رو میداند، کوتاه خندید و سمت مبل رفت و روش دراز کشید.
یونگی هم سرش رو به لبه مبل تکیه داد و خیلی سریع خوابش برد.....

༺❈༻
بلو رایتر ایز هیر💙🦋

اول از همه، فیک جدیدی با کاپل یونمین تو اکانت پابلیش کردم3>خ

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

اول از همه، فیک جدیدی با کاپل یونمین تو اکانت پابلیش کردم3>
خ

خوشحال میشم بهش سر بزنید و ازش حمایت کنید:")♡

و حالا، اینم از پارت جدید؛)
ممنون برای ووت و نظر هاتون♡

حیح حیح🌝👇⭐

Revenge [Yoonmin]~|completed Où les histoires vivent. Découvrez maintenant