_ متاسفم ولی نمیتونم به چیز های جذاب نگاه نکنم
کارآگاه با چهره ای شوکه به طرف مرد کوچک تر برگشت. جیمین با دیدن هاله ای سرخ روی گونه یونگی، از ته دل لبخند زد و توی دلش به چهره بامزه مرد اعتراف کرد.
_ چرا اینقدر شوکه شدی؟ تا حالا کسی بهت نگفته که چهره جذابی داری؟
_ من چیز نیستم!
جیمین که متوجه منظور حرف یونگی نشده بود، گفت:
_ ها؟!
_ من شئ یا وسیله ای نیستم که تو بخوای جذبش بشی!
افعی ابرویی بالا انداخت و وزنش رو روی یک پاش انداخت و گفت:
_ تو الان هیچ فرقی با یه وسیله برام نداری مین
خب حرف افعی کاملا درست بود.....یونگی حکم یه وسیله ای برای رسیدن به هدف و قدرتی بود که افعی مدت ها بود که دنبالش بود. و یونگی این رو میدانست و نمیتوانست هیچ کاری بکند....
البته نه تا وقتی که یک نقشه درست و درمان نکشیده...جونگ کوک گوشه سالن ایستاده بود و با چند تا از بچه های گنگ که برای پایگاه دیگه ای بودند، و خیلی وقت آنها رو ندیده بود، حرف میزد.
_ هر چقدر بیشتر میگذره بیشتر پی میبرم که رئیس چقدر قدرتمنده
جیکی لیوان ویسکی رو از لبش فاصله داد و پرسید:
_ چطور؟
_ نگاهش کن.....حتی بزرگترین کارآگاه انگلستان هم توی دسته ماست!
مردمک سیاه جونگکوک توی سالن چرخید و روی جیمین و یونگی قفل شد. از چهره عصبی یونگی میشد تشخیص داد که بحث جالبی نمیکنند.
یکی از دوست هاش به پهلوش ضربه نرمی زد و به سمتی اشاره کرد. با لبخند خبیثی گفت:
_ اونو نگاه.....حسابی داره خوش میگذرونه
_ ببین فقط چطور دختر ها و زن های گنگ دوره اش کردن!...هی هی! اون دوستدختر تو نیست!
_ کورا دقیقا چه غلطی داره میکنه؟!
_ برو دوست دخترت رو جمع کن مَرد!
مرد با تمسخر به دوستش گفت و بقیه خندیدند. ولی جونگ کوک هیچ توجهی به مکالمه دوست هاش نمیکرد. تمام حواسش روی تهیونگ که وسط جمع تقریبا بزرگی از دختر ها ایستاده بود، جمع شده بود.
بند انگشت هاش بخاطر فشاری که به لیوان توی دستش وارد میکرد، سفید شده بود!
بدون اینکه چیزی به دوست هاش بگوید، سمت معرکه ای که تهیونگ راه انداخته بود رفت. با نزدیک شدن به اون جمع توانست صحبت آنها رو بشنود:
_ واقعا امشب همراهی با خودت نیاوردی؟!
یکی از دختر ها، که تا جایی که جونگ کوک یادش بود، دوستپسر داشت با عشوه از تهیونگی که داشت شراب رو مزه میکرد پرسید. دستیار کمی مکث کرد و با خوشرویی جواب "نه" داد. کل جمع با تعجب و لبخند هایی که تو اون لحظه فقط خودشون و جیکی میتوانستند معنی اش رو بفهمند، به هم نگاه کردن. کورا خودش رو به تهیونگ چسباند و دستش رو اغوا گرانه روی بازوی ورزیده دستیار کشید و با لوندی گفت:
_ حیفه که امشب همراهی نداشته باشی.....من میتونم کنارت باشم
کورا گوشه لبش رو گزید و منتظر به تهیونگ خیره شد. مرد آب دهنش رو قورت داد و با حالتی معذب به کورا که بهش چسبیده بود، لبخند زد.
_ آم...خب راستش-
_ من همراهشم
همه سمت صدایی که خودش رو همراه دستیار جذاب کارگاه مین معرفی کرده بود، برگشتند.
با دیدن چهره برزخی جیکی همگی چند قدم از تهیونگ فاصله گرفتند، و مرد بزرگتر متعجب به واکنش سریع و ترسیده دختر ها نگاه کرد.
قدم های محکم جیکی سمت کورا که با ترس بهش چشم دوخته بود، برداشته شد و بالای سرش ایستاد. تو صورت دخترک خم شد و با لحنی جدی گفت:
_ فک کنم دوست پسرت دنبالت میگشت...کو...را
کورا بزاقش رو به سختی قورت داد و دستپاچه جمع رو ترک کرد. جیکی سمت بقیه برگشت و آنها نیز ناراضی دور تهیونگ و دست راست افعی رو خالی کردند.
_ خوش میگذره جناب کیم؟!
جیکی با حرص پرسید و تهیونگ بیخیال جواب داد:
_ اره
_ خوب با دختر های گنگ گرم گرفته بودی!
_ من، آدم اجتماعی هستم
تهیونگ با دیدن میزی که سرتاسر با شیرینی و شکلات پر شده بود، لبش رو زبان زد و سمت اون کیک و شیرینی ها رفت. جیکی هم پشت سرش راه افتاد و پرسید:
_ نمیدونستم لاس زدن هم جزوی از اجتماعی بودنه!
تهیونگ با چشم هایی ستاره ای، به شیرینی های انگشتی که دایره وار دور دیس چیده شده بودند، نگاه کرد و یکی رو برای خوردن انتخاب کرد. با لذت شیرینی رو جوید و جیکی هنوز منتظر بود تا مرد بزرگتر جوابی بهش بدهد. تهیونگ که نگاه منتظر جیکی رو دید انگشت اشاره اش رو بالا آورد و از مرد وقت خواست. با حوصله شیرینی رو جوید و قورت داد و بلخره جواب داد:
_ نمی شد اسمش رو گذاشت لاس زدن....یه جور گپ دوستانه....؟
بخاطر بافت پفکی و مزه خوب شیرینی، دوباره یکی دیگه برداشت و خورد.
جیکی خنده عصبی کرد و با حرص ویسکی که هنوز بین دست تتو شده اش بود رو سر کشید و گفت:
_ تو رسما بین همه دختر و زن های گنگ ایستاده بودی و خوش و بش میکردی!
_ این یکی از خصلت های منه.....همه رو سمت خودم جذب میکنم
جیکی که از جواب دستیار جا خورده بود، شوکه خنیدید و گفت:
_ اونا ازت آویزون بودن! خیلی هاشون دوست پسر داشتن!
_ این تقصیر من نیست که از دوست پسر هاشون جذاب ترم
تهیونگ در حالی که هنوز درگیر انتخاب شیرینی بود کاملا عادی و بیخیال جواب داد. جیکی چند ثانیه به تهیونگ خیره شد که مرد بزرگتر پرسید:
_ تو امشب تنهایی؟ همراهی باهات نمیبینم
جیکی به جمعیت نگاه کرد و چیزی نگفت. تهیونگ با نشنیدن جوابی از مرد خلافکار، از شیرینی ها دل کند و بار دیگه پرسید:
_ دوست دختر داری؟
_ علاقه ای به زن ها ندارم
یک تای اَبرو تهیونگ بالا رفت و بعد از چند ثانیه مکث گفت:
_ اوکی.....پس....دوست پسر داری؟
جیکی ناباورانه به مرد نگاه کرد و با دیدن چهره عادی و خونسردش، جواب داد:
_ نه
تهیونگ سری تکون داد و یکی از شکلات های تخم مرغی شکل رو توی دهنش گذاشت. جیکی با تردید پرسید:
_ تو داری؟
دستیار نگاهش کرد و متقابل پرسید:
_ کدوم رو؟ دوست دختر، یا دوست پسر؟
_ .....هر کدوم...
_ قبلا یه دوست دختر کمر باریک داشتم....ولی چون زیادی با رئیس بودم بهم شک کرد و ازم جدا شد
به دیوار روبه رو خیره شد و ادامه داد:
_ ولی خب....الان سینگلم
_ پس با....مین رابطه نداشتی؟
تهیونگ کوتاه خنیدید و گفت:
_ معلومه که نه! یونگی مثل برادر بزرگترِ منه
تهیونگ به دیس شیرینی های انگشتی اشاره کرد و گفت:
_ از اونا بخور....خیلی خوشمزه ست
_ من شیرینی نمیخورم
_ چرا؟!
_ شیرینی زیاد باعث میشه هیکلم خراب بشه
تهیونگ اخمی کرد و یکی از شیرینی هارو برداشت و جلوی دهن جیکی گرفت. مرد خلافکار سرش رو عقب کشید و با اخم پرسید:
_ چیکار میکنی؟!
_ بخورش!
_ چی!
_ شیرینی رو میگم...بخورش
_ نمیخورم
_ این کلا اندازه یه بند انگشته! با این همین یه دونه هیکلت نمی ریزه بهم
_ گفتم نمی-
تهیونگ طی یک حرکت جسورانه و سریع شیرینی رو توی دهان جیکی انداخت و با رضایت عقب کشید.
_ حالا با آرامش بِجَوش
همون طور که نگاهش روی چهره تهیونگ ثابت بود، با حرص شیرینی رو جوید و قورت داد. دستیار با لبخند سری تکون داد و مشغول تست کردن بقیه شیرینی و شکلات ها شد.༺❈༻
بلو رایتر ایز هیر💙🦋
خودم این پارت رو خیلی دوست دارم:")♡
امیدوارم ازش لذت ببرید.
مراقب خودتون باشید بلوبری های قشنگم3>این ستاره هم نازی نازی کنین 🌝👇⭐
YOU ARE READING
Revenge [Yoonmin]~|completed
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین در یک قدمی تفنگی که در دستان کارآگاه بود، ایستاد و دست هاش رو بالا آورد. دست های لرزانِ یونگی رو لمس، و با انگشت شَستش، پوست رنگ پریده و سرد کارآگاه رو نوازش کرد. دست های مردش رو کنترل کرد و لوله تفنگ رو، روی پیشانی خودش گذاشت..... مر...