Cheeky roommate

816 157 7
                                    

جونگ کوک وارد اتاق شد و به جیمینی که به پنجره خیره بود، نگاه کرد.
_ درد داری؟
_ نه زیاد.
_ خوبه. میخوام پانسمان رو عوض کنم.
_ تو عوض کنی؟
_ آره
جونگ کوک باند جدید و سرم شستشو رو روی پاتختی گذاشت و کنار جیمین نشست.
_ بگو مین بیاد
جونگ کوک با تعجب نگاهش کرد و پرسید:
_ چرا؟
_ اون باید پانسمانم رو عوض کنه
_ خب من هستم.....انجامش میدم
_ بگو مین بیاد
_ مین خونه نیست
جیمین اخمی کرد و مشکوک پرسید:
_ کجاست؟
_ رفته مواد غذایی که خانم شارلوت لیست کرده، بخره
جیمین ناراضی سری تکان داد و اجازه داد جی‌کی پانسمان زخمش رو عوض کند.
با برخورد سرم شستشو به زخمش، "هیسی" کشید و چهره اش مچاله شد.
_ الان تموم میشه
کوک اطمینان داد و کمی صبر کرد تا سرم روی پوست تقریبا ملتهب افعی، خشک شود.
_ از بس تو اتاق موندم، حوصله ام سر رفته.....
جیمین بهانه گرفت و کوک بعد از کمی فکر کردن، گفت:
_ میخوای از اتاق بیای بیرون؟
_ از یه اتاق برم تو یه اتاق دیگه؟ نه ممنون
با تمسخر گفت و باعث شد جونگ کوک چرخی به چشم هاش دهد.
_ خب میخوای چیکار کنم؟
جیمین بعد از مکث کوتاهی گفت:
_ تو خونه این کارآگاه کتاب نیست؟ یا شطرنج؟ یا پاسور؟
_ هوممم....نمیدونم. میتونی صبر کنی تا خودش بیاد. اونوقت ازش بپرس
_ باشه. پس تا اون موقع کمکم کن بلند شم
_ چرا؟!
_ میخوام برم تو سالن. به این اتاق آلرژی پیدا کردم
کوک باشه ای گفت و به افعی کمک کرد تا از اتاق خارج شود.
جیمین نگاهی به دکوراسیون خانه انداخت. با اینکه خانه کوچکی بود، ولی فضای راحتی داشت. لوازم و اساس خانه کاملا ساده و ارزان قیمت به نظر میرسید.....بر خلاف کاخ پر تجمل خودش....
کتاب خانه نسبتا کوچکی گوشه سالن وجود داشت و کنارش میز تقریبا بزرگی قرار داشت.
کمی آن طرف تر میز کوچک تری بود که جیمین حدس میزد برای کارآگاه و دستیارش است.
نگاهش به اطراف چرخید و با دیدن بالکن کوچکی که گلدان های بزرگ و کوچک تزیین شده بود، لبخند محوی روی لب هاش نقش بست.
به کارآگاه مغرور نمیخورد که اهل پرورش گل و گیاه باشد!
روی کاناپه کنار در دراز کشید و همچنان یه اطراف خیره شد.
_ چیه؟ از خونه مین خوشت اومده؟
کوک با تمسخر پرسید و جیمین عادی جواب داد:
_ هوممم....نه. زیادی برای من کوچیکه. چطوری با اون جوجه اینجا زندگی میکنه؟
_ حقم داری. کسی که از اول عمرش توی قصر زندگی کرده، به خونه های درجه چهار عادت نداره.
جیمین چشم غره ای نثار دستیار گستاخش کرد و کمی تو جاش وول خورد تا راحت تر باشد.
همان لحظه در خانه باز شد و یونگی و تهیونگ با دستانی پر از پاکت و ساک های خرید وارد شدند.
_ خسته نباشی مین
جیمین گفت، و یونگی که تازه متوجه حضور او شده بود، اَبرویی بالا انداخت و پرسید:
_ الان نباید توی تخت خواب باشی؟!
_ نه
جیمین با پررویی جواب داد و در آخر لبخندی زد. تهیونگ با دیدن افعی، چهره خسته اش روشن شد و پرسید:
_ بهتری؟ درد نداری؟
_ نه جوجه. خوبم
تهیونگ سری تکان داد و سمت آشپزخانه رفت تا چیز هایی که خریده بودند رو جابه جا کند.
یونگی همان طور که پشت سر تهیونگ میرفت غرغر کرد:
_ چرا اینقدر تکون میخوری؟ دکتر گفت نباید زیاد تحرک داشته باشی!
جیمین که قرولند های کارآگاه رو شنیده بود، حق به جانب گفت:
_ بعد از دو روز...از اتاق بیرون اومدم و الان توی سالن ام. به این میگی تحرک؟!
یونگی بدون توجه به جواب جیمین به غرغر هاش ادامه داد:
_ فقط هم بهونه میگیره. مثل بچه هاست. دقیقا مثل بچه ها حرف گوش نمیده!
_ من دارم میشنوم!
_ همش هم قلدور بازی در میاره
جیمین با حرص اخمی کرد و گفت:
_ حوصله ام سر رفته!
یونگی هم متقابل با حرص جواب داد:
_ میخوای چیکار کنم؟ بیام و مثل دلقک سرگرمت کنم؟!
_ هوم...فکر بدی نیست. ولی برای اینکه دلقک باشی زیادی گوشت تلخی مین.
یونگی پوکر به تهیونگ که مشغول خارج کردن خرید ها از پاکت بود نگاه کرد و دستیار برای آرام کردن اعصاب نداشته کارآگاه، آهسته پلکی زد و زمزمه کرد؛"ولش کن".
_ در ضمن گشنه هم هستم!
بار دیگه صدای معترض جیمین توی خانه پیچید.
_ مردم مریض میشن اشتها شون رو از دست میدن. این بشر کم مونده ما رو هم بخوره!
_ می دونستی من غرغر هات رو می شنویم مین؟!
_ می دونستی برام مهم نیست؟!
_ ایش.....بد اخلاق
دست به سینه لم داد و به روبه رو خیره شد.

༺❈༻

_ تو تقلب داری میکنی!
_ تو بازیت خوب نیست
_ من توی ورق بازی استادم جناب مین! تو داری تقلب میکنی!
_ قبول کن که باختی
یونگی با پوزخندی که روی روان جیمین بود گفت و باعث شد صورت افعی از شدت عصبانیت سرخ شود.
_ راحت باش. میتونی گریه کنی
یونگی با تکخنده گفت و جیمین با حرص کارت هارو بهم ریخت و دست به سینه به کارآگاه شاد نگاه کرد.
_ دیگه باهات بازی نمیکنم
_ چه بهتر. من از بازی با آدم های ضعیف، اصلا لذت نمیبرم.
جیمین با خشم نفسش رو از دهانش بیرون داد و باعث شد چتری های بلندش به بالا پرتاب شوند.
تهیونگ که روی مبل چُرت میزد، با صدای جر و بحث افعی و کارآگاه، بیدار شد. برای چند ثانیه با اخم به دو مرد خیره شد، ولی با دیدن خنده های یونگی و چهره حرصی جیمین، لبخندی زد. مثل اینکه رابطه مرد خلافکار، و مرد قانون داشت کم‌ کم خوب میشد....
همان لحظه چند تقه به در خانه خورد و تهیونگ بلند شد تا در رو باز کند. با باز شدن در، جی‌کی به همراه زوج جذاب گنگ بلک اسنیک وارد خانه شدند.
جیمین با دیدن جین و نامجون، لبخند پهنی زد و سمت دوستانش رفت.
_ خدای من! جیمین حالت خوبه؟
جین با نگرانی پرسید و متقابل جیمین رو به آغوش کشید.
_ آره خوبم
_ دست اون پیرمرد لعنتی رو میشکنم
نامجون با خشم گفت و جیمین با چهره از درهم گفت:
_ خودم میکشمش....به زودی
یونگی با دیدن دو مهمان ناخوانده، با اخم گفت:
_ شما اینجا چیکار میکنین؟!
جین رو یه پاش تکیه داد و دست به سینه گفت:
_ اومدم به رئیسم سر بزنم. باید از تو اجازه میگرفتم؟!
_ آره
_ چرا اونوقت؟!
_ شاید چون اینجا خونه منه؟!
جین چشمی چرخاند و بدون توجه به کارآگاه از جیمین پرسید:
_ چرا بهمون خبر ندادی؟ خیلی نگران بودم‌. امروز که جی‌کی رو دیدم ازش سراغت رو گرفتم و اونم گفت اون گرگ لعنتی بهت چاقو زده.
جیمین با راهنمایی نامجون روی مبلی که چند لحظه پیش، تهیونگ روش خواب بود، نشست و دو مرد کنارش جا گرفتند.
_ خیلی یهویی شد.....تا چند روز توی تخت بودم. ولی الان بهترم.
دو مرد سری تکان دادند و جین گفت:
_ زخمت رو ببینم
جیمین لبه پیراهن گشادش رو گرفت و بالا کشید. جین با دیدن باند پیچی روز شکم افعی، با ناراحتی به نامجون نگاه کرد.
_ چیزی نیست عزیزم. جیمین قوی تر از این چیز هاست.
نامجون به مرد نگرانش اطمینان داد. جیمین هم حرف نامجون رو ادامه داد:
_ درسته. من خوبم. نیاز نیست نگران باشی.
جیمین نگاهش رو به کوک داد و پرسید:
_ وضعیت گنگ چطوره؟
_ افراد حسابی نگرانت بودن. جدا از اون، همه چیز تحت کنترله
_ خوبه....

༺❈༻
بلو رایتر💙🦋
ادامه اش میره برای پارت بعد؛)
از کدوم کاراکتر "انتقام" خوشتون اومده؟
ممنون برای حمایت هاتون♡:>

خِش خِش🌝👇⭐

Revenge [Yoonmin]~|completed Où les histoires vivent. Découvrez maintenant