تهیونگ با یاداوری یونتان که این چند روز مجبور بود تنها بمونه و همین امروز هم به زور تونست تنهاش بذاره و بیاد آهی کشید.
یونتان خیلی بهش وابسته بود و البته خیلی هم شیطون بود، اگه ازش غافل میشدی ممکن بود دیگه وسایلت رو سالم نبینی.
یونتان هم با بقیه آدم ها و هم بقیه حیوانات جالب برخورد نمیکرد و هر کسی رو میدید پارس می کرد برای همین خیلی وقت بود که تهیونگ جرعت نمی کرد اون رو به پارک سگ ها ببره.
آخرین بار که اون رو به پارک برد، سگی که دو یا حتی سه برابر خودش بود رو گاز گرفت و تهیونگ یادشه سگ بیچاره چجوری از درد به خودش میپیچید و زوزه میکشید.سگش هم شخصیتی مثل خودش داشت و ترجیح میداد تنها باشه.
توی دامپزشکی در کمال تعجب تانی با اینکه حالش بد بود اما با جیمین کاری نداشت و خوب برخورد میکرد،حتی خودش رو لوس و سرش رو به دست جیمین نزدیک میکرد تا نوازشش کنه.
اول تصمیم گرفت تانی رو به خونه ی یونگی هیونگش ببره اما با یاداوری اینکه اولاً رابطه یونتان و هولی سگ هیونگش اصلا خوب نیس و دوماً به احتمال زیاد یونگی خونه نیست و توی استودیوشِ بیخیال شد.
چاره ای نداشت پس باید اون رو هم با خودش به خونه ی جیمین میبرد، از اینکه خود جیمین این پیشنهاد رو داده بود باز هم مثل دفعه های قبل و کارهایی که براش کرده بود ممنون بود.
شاید خدا تصمیم گرفته بود یکی از فرشته هاش رو درقالب جسم جیمین بفرسته تا بهش کمک کنه.
تهیونگ:باشه مرسی،پس شب میبینمت!
تهیونگ بعد از رفتن جیمین غذای یونگی رو آماده کرد و با نوشیدنی مورد علاقه یونگی، لیموناد، به یکی از پیشخدمت ها داد تا براش ببره.
جیمین گشتی توی آشپزخونه زد و بعد از نظارت به دفترش برگشت...
جین بعد از گرفتن آخرین عکس خسته نباشیدی به گروه عکس برداری گفت و به اتاقک رفت تا لباس هاش رو عوض کنه.
عاشق کارش بود ولی بعضی مواقع واقعا خسته میشد.
مخصوصا این چند وقت اخیر که با برند های مطرح قرار داد بسته بودن حجم کارهاش چند برابر شده بود. و جین بیش تر جمله ی خوشگلی دردسر داره رو درک میکرد.به نامجون زنگ زد اما اشغال بود پس به طبقه دفترش رفت و دستیار و منشیش تیم رو دید که مشغول مرتب کردن دسته کاغذ ها و عکس ها بود.
تیم به محض دیدنش احترام گذاشت.تیم:سلام سوکجین شی!
جین:سلام تیم،نامجون اتاقشه؟
تیم:بله هستن بفرمایید تو،چی میخورید براتون بیارم؟
جین:من فقط یه لیوان آب می خوام نامی رو نمیدونم اگه چیزی خواست بهت میگیم ممنون
جین بدون در زدن وارد اتاق نامجون شد و اون رو دید که جلوی پنجره ایستاده و مشغول صحبت با گوشیشه.
VOUS LISEZ
《 𝑷𝒐𝒍𝒂𝒓𝒊𝒔 》
Fanfiction《 پولاریس 》 ⚜️پارک جیمین صاحبِ رستوران معروف پولاریس توی سئول و جئون جونگکوک پسری که بر اثر اتفاقی در گذشته زندگیش دستخوش تغییراتی میشه و اون رو تبدیل به آدم دیگه ای میکنه. چه اتفاقی می افته اگه سرنوشت این دو نفر رو سر راه هم قرار بده؟(در حال آپ) •ک...