Part 19

576 140 15
                                    

فردا صبح موقع صرف صبحانه جونگکوک سعی میکرد تا با جین چشم توی چشم نشه،دلش نمی خواست جین دوباره اون مسئله رو پیش بکشه.

جیمین در حالی که به حرف های نامجون درباره موزه ی جدیدی که علامند بود بره گوش میکرد،جونگکوک رو زیر نظر گرفته بود.

انتظار داشت بعد از دیدن برادرش شاد تر بشه اما نه تنها خوشحال تر نشده بود بلکه بیش تر توی خودش فرو رفته بود.

جیمین خبر نداشت که این دو سال جونگکوک همیشه اینطور بودِ و ملاقاتش با جیمین باعث شده بود کمی روتین زندگی و اخلاقش نسبت به قبل تفاوت پیدا کنه.

جونگکوک یکدفعه سرش رو بالا گرفت و نگاهش با نگاه جیمین تلاقی پیدا کرد،جیمین لبخندی زد و باعث شد ناخودآگاه جونگکوک هم لبخند بزنه.

جیمین با شنیدن زنگ گوشیش ناگهان از روی صندلی بلند شد تا اون رو جواب بده اما پهلوش محکم به لبه ی میز خورد و باعث شد موقع برداشتن گوشی از درد اخمی كنه.

جونگکوک با کمی نگرانی بهش نگاه کرد.

جیمین:الو؟سلام ته!چطوری؟

تهیونگ:سلام جیمینی،خوبم تو چطوری؟امروز وقت آزاد داری؟

جیمین:منم خوبم،آره تا ظهر میرم رستوران، عصر می خوام برم مرکز

تهیونگ:اگه برات مشکلی نداره نرو مرکز،زنگ زدم دعوتت کنم امشب بیای خونم

جیمین لبخندی زد که باعث شد جونگکوک اخم کنه،دوباره اون پسر مو فرفری؟

جیمین:حتما با کمال میل میام!کیه که دعوت سرآشپز معروف کیم تهیونگ رو رد کنه؟

تهیونگ به خاطر لحن جیمین خندید.

تهیونگ:خوش حال شدم که قبول کردی،جیمینا من دیگه باید قطع کنم چون کم مونده تا یونتان پیرهن مورد علاقم رو تکه پاره کنه!

جیمین:اوه برو پیرهنت رو نجات بده پسر،عصر میبینمت

تهیونگ:میبینمت

جین به جیمین که بعد از تماس تهیونگ انرژی گرفته بود و درد پهلوش رو فراموش کرده بود نگاه کرد.

خواست حرفی بزنه اما صحبتش با حرف نامجون قطع شد.

نامجون:جونگکوک برو وسایلت رو جمع کن که بریم خونه

جونگکوک دندون قروچه ای کرد،حس بچه ای رو داشت که بعد از ساعت ها بازی توی خونه ی دوستش قرار بود به زور والدینش به خونشون برگرده.

این چند روز در کنار جیمین خیلی بهش خوش گذشته بود و دلش نمی خواست ازش فاصله بگیره و اون رو هر روز نبینه.

فکر میکرد نسبت به جیمین فقط یه عادت و وابستگیِ ساده پیدا کردِ اما الان مطمئن بود که اینطور نیست.

《 𝑷𝒐𝒍𝒂𝒓𝒊𝒔 》Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz