Part 13

562 157 9
                                    

جونگکوک با شنیدن صدای زنگ گوشیش از خواب پرید و با یک چشم باز با گیجی به اطراف نگاه کرد.

دستی به صورتش کشید و گوشیش رو برداشت،نامجون بود.دیشب بعد از اینکه برگشتن از خستگی خوابش برد و یادش رفت باهاش تماس بگیره.

جونگکوک:سلام هیونگ

نامجون:سلام جونگکوک،اوه خواب بودی؟ببخشید

جونگکوک:آره خواب بودم،طوری نیست دیگه باید بیدار میشدم،خوبی؟جین هیونگ خوبه؟

نامجون:اره خوبیم،دیشب زنگ زدم جواب ندادی،مشکلی که پیش نیومده؟

جونگکوک:نه هیونگ،دیشب خیلی خوب بود با جیمین رفتیم مرکز نجوم ،ماه و کلی چیز دیگه دیدیم،وقتی برگشتیم از خستگی خوابم برد برای همین بهت زنگ نزدم

نامجون:چه خوب خوشحالم که بهت خوش گذشته،قرصات رو خوردی؟

جونگکوک با یاد آوری قرص هاش نفس عمیقی کشید،از اینکه مادرش و نامجون دائم قرص هاش رو بهش یاد آوری میکردن متنفر بود.

نیازی به اون قرص ها نداشت چون خوردن و نخوردنشون براش فرقی نمیکرد.
خیلی وقت بود که برای اون دنیا و زیبایی هاش خاکستری رنگ شده بودن.

فقط به خاطر اون اتفاق کذایی زندگیش یک شبه نابود شد و ازش دو سال افسردگی و جای سوختگی بد رنگی روی دست راستش به جا موند.

با صدای نامجون به خودش اومد و سعی کرد اون اتفاق آزار دهنده رو برای خودش مرور نکنه.

نامجون:کوک؟اونجایی؟

جونگکوک:اینجام،نه هنوز نخوردم

نامجون:یادت نره بخوریشون

جونگکوک:باشه هیونگ اینقدر یاد آوری نکن

نامجون:به خاطر خودت میگم...

جونگکوک:میدونم،میدونم...

با شنیدن صدای در زدن جیمین و جمله کوک میتونم بیام تو،آره ای گفت و لحظه ای بعد جیمین وارد اتاقش شد.

جونگکوک:هیونگ من دیگه برم،کاری نداری؟

جیمین لب زد

جیمین:نامجون هیونگِ؟

جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد.

جیمین:میشه بپرسی کِی بر میگردن؟

نامجون:نه،جونگکوک مراقب خودت باش...

جونگکوک:هیونگ!جیمین میپرسه کِی بر میگردید؟

نامجون:فردا

جونگکوک:باشه پس می بینیمتون

نامجون:آره،خب دیگه خداحافظ

جونگکوک: خداحافظ

و قطع کرد به جیمین که منتظر ایستاده بود گفت

《 𝑷𝒐𝒍𝒂𝒓𝒊𝒔 》Donde viven las historias. Descúbrelo ahora