جونگکوک با شنیدن صدای زنگ گوشیش از خواب پرید و با یک چشم باز با گیجی به اطراف نگاه کرد.
دستی به صورتش کشید و گوشیش رو برداشت،نامجون بود.دیشب بعد از اینکه برگشتن از خستگی خوابش برد و یادش رفت باهاش تماس بگیره.
جونگکوک:سلام هیونگ
نامجون:سلام جونگکوک،اوه خواب بودی؟ببخشید
جونگکوک:آره خواب بودم،طوری نیست دیگه باید بیدار میشدم،خوبی؟جین هیونگ خوبه؟
نامجون:اره خوبیم،دیشب زنگ زدم جواب ندادی،مشکلی که پیش نیومده؟
جونگکوک:نه هیونگ،دیشب خیلی خوب بود با جیمین رفتیم مرکز نجوم ،ماه و کلی چیز دیگه دیدیم،وقتی برگشتیم از خستگی خوابم برد برای همین بهت زنگ نزدم
نامجون:چه خوب خوشحالم که بهت خوش گذشته،قرصات رو خوردی؟
جونگکوک با یاد آوری قرص هاش نفس عمیقی کشید،از اینکه مادرش و نامجون دائم قرص هاش رو بهش یاد آوری میکردن متنفر بود.
نیازی به اون قرص ها نداشت چون خوردن و نخوردنشون براش فرقی نمیکرد.
خیلی وقت بود که برای اون دنیا و زیبایی هاش خاکستری رنگ شده بودن.فقط به خاطر اون اتفاق کذایی زندگیش یک شبه نابود شد و ازش دو سال افسردگی و جای سوختگی بد رنگی روی دست راستش به جا موند.
با صدای نامجون به خودش اومد و سعی کرد اون اتفاق آزار دهنده رو برای خودش مرور نکنه.
نامجون:کوک؟اونجایی؟
جونگکوک:اینجام،نه هنوز نخوردم
نامجون:یادت نره بخوریشون
جونگکوک:باشه هیونگ اینقدر یاد آوری نکن
نامجون:به خاطر خودت میگم...
جونگکوک:میدونم،میدونم...
با شنیدن صدای در زدن جیمین و جمله کوک میتونم بیام تو،آره ای گفت و لحظه ای بعد جیمین وارد اتاقش شد.
جونگکوک:هیونگ من دیگه برم،کاری نداری؟
جیمین لب زد
جیمین:نامجون هیونگِ؟
جونگکوک سری به نشونه تایید تکون داد.
جیمین:میشه بپرسی کِی بر میگردن؟
نامجون:نه،جونگکوک مراقب خودت باش...
جونگکوک:هیونگ!جیمین میپرسه کِی بر میگردید؟
نامجون:فردا
جونگکوک:باشه پس می بینیمتون
نامجون:آره،خب دیگه خداحافظ
جونگکوک: خداحافظ
و قطع کرد به جیمین که منتظر ایستاده بود گفت
ESTÁS LEYENDO
《 𝑷𝒐𝒍𝒂𝒓𝒊𝒔 》
Fanfic《 پولاریس 》 ⚜️پارک جیمین صاحبِ رستوران معروف پولاریس توی سئول و جئون جونگکوک پسری که بر اثر اتفاقی در گذشته زندگیش دستخوش تغییراتی میشه و اون رو تبدیل به آدم دیگه ای میکنه. چه اتفاقی می افته اگه سرنوشت این دو نفر رو سر راه هم قرار بده؟(در حال آپ) •ک...