《 𝑷𝒐𝒍𝒂𝒓𝒊𝒔 》

Part 26

بعد از اون روز کاری شلوغ و پر از دردسر به شدت خسته بود،پس دوش سرسری ای گرفت و خوابید تا دوباره انرژیش رو بدست بیاره.

بعد از بیدار شدن به اتاق جین رفت و اون رو مشغول کار با لپ تاپش دید.
خودش رو روی تخت پرت کرد که باعث شد صدای اعتراض جین مثل همیشه بلند بشه.

جین:یااا صد بار گفتم اینجوری نپر روی تخت،مگه بچه ای؟

جیمین هومی کرد و چیزی نگفت در واقع حوصله ی حرف زدن نداشت.

جین:خوب خوابیدی؟

جیمین:آره فقط فکرم درگیر امروزه،باورت نمیشه امروز چه اتفاقی افتاد!

جین به سمتش برگشت.

جین:چیشده؟

جیمین شروع به تعریف کرد و هر لحظه چشم های جین از تعجب گرد تر میشدن.
باورش نمیشد!جونگکوک قدمی بزرگی برداشته بود.

نامجون حتما حسابی بابت این اتفاق خوش حال میشد.فوری گوشیش رو برداشت تا باهاش تماس بگیره و بهش خبر بده چون با توجه به اخلاق و غد بودن جونگکوک بعید میدونست بهش گفته باشه.

جیمین:به نامی هیونگ زنگ میزنی؟

جین:آره باید این خبر خوب رو بهش بدم

جیمین سئوالی نگاهش کرد،درک نمیکرد چرا جین باید به نامجون خبر بده،مگه جونگکوک برادرش نبود؟
خب خودش بهش میگفت و نیازی به جین نبود!
سر از کار اون زوج عجیب و غریب در نمی آورد شونه ای بالا انداخت.

جیمین:باشه...

از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
_

جین حرف های جیمین رو برای نامجون تعریف کرد و همونطور که انتظار داشت جونگکوک حرفی بابت سر آشپز شدنش نزده بود و چند ساعتی بود که از اتاقش بیرون نیومده بود.

نامجون از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه،اینکه جونگکوک دوباره شروع به آشپزی کرده نشونه این بود که حالش بهتر شده.

بعد از مرگ سونگیون،جونگکوک کم تر به سمت آشپزی کردن که تنها کار مورد علاقش توی این دنیا بود میرفت، تا جایی که کامل کنارش گذاشت و حتی توی خونه برای خودش و مادرشون هم آشپزی نمیکرد.

روزی که از سفرش با جین از ژاپن برگشت و دید جونگکوک به همراه جیمین آشپزی کرده خیلی تعجب کرد.

تغییرات جونگکوک درست بعد از اومدنش به سئول و وقت گذروندن با جیمین شروع شد،معلوم بود جیمین توی تغییر روحیه ی جونگکوک تاثیر مثبت و زیادی داشته.

از جیمین ممنون بود که ناخواسته هم به خودش و هم به جونگکوک کمک کرده بود.

به احتمال زیاد برادر کوچک ترش جیمین رو الگوی خودش قرار داده و می خواد به زندگی قبلیش برگرده تا مثل اون موفق بشه.