هارو، یهو، ظاهر شد در حالی که با متانت روی مبل نشسته و پا روی پا انداخته بود. بکهیون با دیدنش، ابرویی بالا انداخت: " اوه... خوشگله! عضو جدید پکمونه ؟" بعد سمت یونگی برگشت و علامت سوالی
نگاهش کرد. یونگی سر تکون داد: " هارو. ..." چشم های امگا بزرگ شدن و سمتش چرخید: " تو هارویی ؟" هارو، به ارومی سر تکون داد ." از اونجایی که تو عموزاده ی بک نیستی... پس کی هستی ؟" نامجون پرسید و امگا به ارومی جوابش رو داد: " من هاروعم! "-" تو چی هستی؟ فکر کنم این سوال بهتری باشه نه ؟" یونگی پرسید. پسر، خنثی نگاهش کرد: " من چیزی نیستم که نیاز باشه تو بدونیش! " بک خندید :" اوه... خوشم اومد! " یونگی کلافه نفسی کشید: " بک... برو بیرون. ..." امگا نگاهش کرد و شونه ای بالا انداخت :" اوکی... به هر حال که می خواستم برم چان رو ببینم! " بعد از جاش بلند شد ." بهتره کتونی بپوشی... قراره حسابی بدوعی! " هارو گفت و بک نگاهش کرد: " چی ؟" اما اون بهش اهمیتی نداد.
-" عام... باشه ؟" بکیهون گیج از اتاق بیرون رفت ." میتونی به چندتا سوال جواب بدی ؟" نامجون پرسید ." من به هیچی جواب نمیدم!" هارو گفت ." چرا بک گفت تو پسرعموش نیستی؟ من مطمئنم خودش بود که این حرف رو زد! " هارو شونه بالا انداخت: " کنترل ذهن... چطوری قرار بود بدون داشتن هیچ پیشینه ای وارد خونه ات شم؟ من برای الفاها احترام قائلم... البته... توی خونه اشون. ..."
-" تو یه امگایی ؟" نامجون سوپرایز شده پرسید ." اره... یه نوع خالصش !" " این. ..." هارو بی توجه بهش میون حرفش پرید: " اون هنوز چیزی رو راجبش بهت نگفته نه ؟" یونگی سر تکون داد: " چی ؟" هارو با سر به نامجون اشاره کرد: " اون شکل انسانی گرگ رو دیده!" " چ-چی؟" یونگی متحیر به جون خیره شد: " تو اونو دیدی؟"
نامجون نفسی کشید:" تو نمیتونی پای منو توی قضیه ای وا کنی که راجبش چیزی نمی دو... ." " شما دوتا اونو به فرزندخوندگی گرفتید نه؟" هارو پرسید و چشم های الفا گشاد شدن ." تو چطور اینو میدونی؟" نامجون پرسید. هارو فقط خندید و دوباره به یونگی نگاه کرد: " اون بهت درباره اش میگه." بعد از جاش بلند شد و سمت در رفت ." کجا داری میری؟ من هنوز ازت سوال دارم! " یونگی گفت.
-" و منم گفتم که به هیچ سوالی جواب نمیدم! " هارو گفت.
نامجون قدمی به جلو برداشت: " چرا نه ؟" نامجون گفت و هارو بهش خیره شد: " من عمرا اگه به خاطر شماها داستان اونو خراب کنم! دلیلش اینه! " " صبر کن... حداقل لطفا اسمش رو به من بگو! " یونگی با صدای خیلی درمونده ای گفت. هارو اول به جون بعد به یونگی خیره شد: " اون برای همین اینجاست. " " این چه معنایی. ..." هارو میون حرف پسر پرید: " روز خوش الفاها! "
اون دو نفر به هارو که خونه رو ترک می کرد نگاه کردن. بعد از خروج اون، یونگی ناگهان سمت نامجون رفت و با گرفتن شونه هاش ،اونو محکم تکون داد. نامجون گفت: " چه مرگته ؟" " اون پسر... اسمش چیه ؟" یونگی گفت ." کی..." " همونی رو میگم که به فرزندخوندگی گرفتیش! فقط اسم کوفتی اش رو به من بگو! " یونگی داد کشید و نامجون چشم هاش رو بست: " جیمین... اسمش جیمینه! "
YOU ARE READING
The Angelic Wolf || YoonMin || Full
Werewolf[کامل شده] کاپل: یونمین، نامجین، کوکوی ژانر: امگاورس، امپرگ، گرگینه، فلاف، اسمات ترجمه توسط: SHin خلاصه: جیمین یه امگای نادره که خاطرهای از گذشته نداره و فقط اینور اونور می چرخه. یونگی هم آلفایی هست که با ورود جیمین به دستهی خودش عصبانی میشه... ی...