Part 95

711 109 12
                                    

جیمین و یونگی، توی یکی از اتاق‌های خونه‌ی هارو خزیده و هم رو در آغوش کشیده بودن. "چرا انقدر خوشگلی؟" یونگی گفت و با نوک انگشتش، گونه‌ی قرمز شده‌ش رو نوازش کرد. "چ-چرا این رو می‌گی؟" پسر، صورتش رو با دست‌های کوچیکش پوشوند. "فقط حس کردم باید بگمش!" اون خندید و بوسه‌ای روی پشت دست چیم کاشت:" می‌خوای جوابم رو بدی یا نه؟"

"می‌خوای چه طوری جوابت رو بدم؟" جیمین گفت. صدای آرامش میون دست‌هاش گم می‌شد. "بهترین تلاشت رو بکن!" یونگی خندید و جیمین مشت‌های آروم و بی‌جونش رو حواله‌ی سینه‌ی ستبرش کرد. "انقدر من رو... خجالت زده... نکن!" جیمین نالید.

"خجالت زده؟ من فقط ازت تعریف کردم!" یونگی گفت. "ا-اون شرم‌آور بود!" جیمین هوفی کرد و نگاهش رو با لجبازی از آلفا گرفت. "تو پرستیدنی هستی!" یونگی گفت و جیمین تقریبا جیغ کشید:" بس کن!" یونگی پوزخندی زد و لب‌هاش رو به گوش پسر چسبوند: پ" دست‌هات، یه نعمت برای جهانه، و یه اثر هنری، که جهان لیاقت دیدنش رو نداره!" اون گفت و به‌وضوح، سرخ‌تر شدن پسر رو دید.

خندید و بیشتر بهش چسبید:" خدا کار اشتباهی کرد که تو رو روی زمین گذاشت! ولی ازش ممنونم، چون من نمی‌تونم خودم رو کنار کسِ‌دیگه‌ای غیر از تو ببینم!" جیمین، هیسی کشید و بیشتر توی خودش جمع شد. شبیه گوجه شده بود... می‌دونست...

"ت-تو نمی‌تونی این رو بگی... ا-احتمالا، یه امگای خیلی خوشگل می‌دیدی!" جیمین گفت و بعد، توی دلش احساس ناراحتی کرد. یونگی لبخندی زد و دستش رو نوازش‌وار، روی موهای ابریشم‌مانندش کشید:" شاید... ولی بازم بدون تو احساس کمبود می‌کردم!" جیمین نگاهش رو دزدید:" لطفا این حرف‌ها رو تمومش کنن!"
 
"چرا؟ فکر نمی‌کردی بتونم انقدر رمانتیک و احساسی باشم؟ چون من فقط دور و بر تو این شکلیم!" یونگی لبخند زد. "این خیلی خجالت‌آوره! گاد!" جیمین غرید. نفسی کشید و دست‌هاش رو مشت کرد:" بیا راجع‌به یه‌چیز دیگه حرف بزنیم! هوم؟ مثلاً راجع‌به... آممم... ." چند ثانیه فکر کرد ولی چیزی به ذهنش نرسید.

یونگی اون رو محکم‌تر در آغوش کشید:" ترجیح می‌دم این کار رو نکنم! می‌خوام بیشتر ازت تعریف کنم جیمین! مثلاً بگم... که چقدر موهات نرم و لطیفه، و مثل پنبه می‌مونه... و اون لبخندهایی که با چشم‌هات می‌زنی به قدری زیباست که جهان رو از نورش کور می‌کنه!" "می‌زنمتا!" جیمین جیغ کشید. یونگی در حالی که می‌خندید، دستش رو گرفت:" انجامش بده! به هر حال که دست‌هات خیلی کوچولو و کیوتن!" و بوسه‌ای روی دست پسر گذاشت.

"برگرد توی همون حالت رومخ و عصبانی و بدجنست... یا هر چیزی شبیه همون!" جیمین گفت. "هارو اینجا نیست که من برم توی اون حالت! چرا از تعریف‌ها و این کلمات محبت‌آمیزم خوشت نمیاد؟" یونگی قیافه‌ی ناراحتی به خودش گرفت. "من... من خجالت می‌کشم!" جیمین جواب داد. "چرا؟ فقط ما اینجاییم!" یونگی گفت.

"فقط... گفتن این کلمات رو تمومش کن!" جیمین هشدار داد. یونگی لجباز، سر تکون داد و مخالفت کرد:" نه! تو باید بدونی که چقدر زیبا، عالی، و پرفکت هستی جیمینا!" یونگی گفت و جیم سر به زیر انداخت:" من خوشگل نیستم!" 

"اگه کسی همچین حرفی رو بهت زد، فقط اسمش رو بهم بگو تا برم و چشم‌های کورش رو از حدقه بیرون بکشم! چون تو یه پدیده‌ی زیبایی که توسط دست‌های خود خدا خلق شده! تو یه نعمتی جیمین!" یونگی گفت. لبخندی زد و گونه‌ی پسر رو نوازش کرد:" اگه دنیا چشم و دهن داشت، و می‌تونست تو رو ببینه، حتما بهت می‌گفت که چقدر محشری!"

جیمین ابرویی بالا انداخت:" و تو من رو با جهان تقسیم می‌کنی؟" اون پرسید و ریز خندید. یونگی محکم گرفتش:" من لبخند و مهربونیت رو با دنیا، به اشتراک می‌ذارم! نه خودت رو!"

"یونگی... ." جیمین خجالت‌زده اسمش رو صدا زد. سرش رو بلند کرد و به محض برقراری ارتباط چشمی با آلفا، لب‌های اون، روی مال خودش کوبیده شد. یونگی بوسه‌ی نرم و کوچیکی روی لب‌هاش کاشت:" تو خیلی زیباتر از اونچه که فکر می‌کنی هستی جیمین!" جیمین حرفی نداشت که بزنه پس لبخندی زد:" ممنون... ."

سرش رو روی سینه‌ی پسر گذاشت و بینیش رو بهش مالوند. "خواهش می‌کنم!" یونگی در جواب گفت و اول موها، و بعد پیشونیِ پسر رو بوسه بارون کرد. "جیمین؟" یونگی آروم اسمش رو صدا زد و بعد به چشم‌های بسته‌ش خیره شد. پسر خوابش برده‌بود! لبخندی زد:" عاشقتم!"

...

حس سینگلی، در حینِ ادیتِ این پارت، در من موج مکزیکی زد.

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now