Part 35

3.6K 655 102
                                    

ز اونجایی که یونگی، نتونسته بود توی اتاقش، ارامش پیدا کنه؛ تصمیم گرفت به مکان شخصی خودش بره! " خیلی وقت گذشته... ." اون لبخند زد و کلیدهای پیانو رو، لمس کرد. " هممم... بزار ببینم میتونم اون اهنگ رو به یاد بیارم یا نه !" اون، روی صندلی ای که رو به روش قرار داشت، نشست و دستی به روی کلیدهاش کشید.

   لبخندش پررنگ تر شد وقتی فهمید اونو به یاد میاره! دستش بدون کنترل، روی کلیدها می چرخید و با لمس صفحه های سفید و سیاهش، اوای قشنگی رو می نواخت. چشم هاش رو بسته بود و غرق در موسیقی، ازش لذت می برد!

   -" کسی الفا رو دیده ؟" صدایی توجه اش رو جلب کرد. ریهو بود که از دیگران درباره ی خودش می پرسید. " نه کسی ندیدتش! چرا؟ چیزی شده؟ از کی پیداش نیست ؟" بتایی جواب داد.

   -" عاممم... من نمی دو... ." ریهو گفت ولی بتا ناگهان داد کشید :" ما یه موقعیت اضطراری داریم! الفا گم شده !" " من فکر نمی کنم اون گم شده باشه! هی! وایسا !" ریهو فریاد زد. یونگی فهمید اونا دارن دور میشن چون صدای داد و فریادشون کمتر می شد!

   هوفی کرد و سری تکون داد :" لعنت! یه ثانیه هم نمی تونم برای خودم باشم !" نفسی گرفت و بعد از مشت کردن دست هاش، از اتاق بیرون اومد. حواسش بود تا کسی نتونه ببینتش... به هر حال که نباید جای مخفیش لو می رفت!



   بلافاصله خودش رو کنار کشید و به دیوار تکیه داد. نگاهش، روی اعضای پکش که توی هال دور هم جمع شده بودن و داد می کشیدن، زوم بود!

   -" حتما کار اون الفایی بوده که توی جنگل بود! اون الفا رو گرفته !" بتایی گفت و بقیه هم تائیدش کردن :" درسته! ما باید اونو پیدا کنیم و جرش بدیم !" یکی از الفا ها با صدای کلفت شده اش غرید. یونگی لبخندی زد :« خوشم میاد هر چی گرگ دیوونه اس تو پک منه !» با خودش فکرکرد.

   سرفه ای مصلحتی کرد و از پشت دیوار بیرون اومد. همه ی سرها سمتش چرخیدن و نگاهش کردن. " آلفا !" تهیونگ با خوشحالی داد کشید و سمتش دوید. با رسیدن بهش، دست هاش رو باز کرد و اونو در اغوش کشید. یونگی سری تکون داد :" خوب... همچین هم نیازی به بقل نبودا !"

   تهیونگ چشم غره ای رفت :" ببند تا دستت رو گاز نگرفتم! چطور جرئت می کنی منو نگران خودت کنی ؟" نفسی کشید و با باد کردن لپ هاش، خودش رو کیوت کرد. یونگی لبخندی زد که صد البته از چشم کوک دور نموند :" ته! بیا اینور !" کوک غرید.

   -" بله الفا !" تهیونگ گفت و سریع دست یونگی رو ول کرد. " خیلی بدجنسی !" گفت و کنار جونگ کوک ایستاد. " تو چرا هنوز اینجایی ؟" یونگی پرسید. " هیچی فقط... موندم تا حواسم باشه بقیه، به چیزی که، مال منه، دست نزنن !" کلمه مال من رو خیلی با غیض گفت.

   -" دلت برای برادرت تنگ نشده ؟" یونیگ پرسید. " برام مهم نی... ." کوک گفت اما وقتی یادش اومد جیمین هم اونجا مونده، اب دهنش رو با ترس قورت داد. " شت! اونو یادم رفت !" " تو چطوری... ." تهیونگ گفت ولی کوک مجال حرف زدن بهش نداد :" من باید برم ته !" بوسه ای روی گونه اش کاشت و رفت.

   -" یادش رفته بود که یه برادر داره ؟" تهیونگ پرسید و سری تکون داد. " یا یه عموزاده... ." یونگی چشم چرخوند. " اما... ." تهیونگ بازوی یونگی رو گرفت. " چی میخوای ته ؟" یونگی غرید. " توجه !"

...

یکم شرطو بیاریم بالا
۱۰۵ تا ووت ۵۵ تا کامنت

The Angelic Wolf || YoonMin || FullDonde viven las historias. Descúbrelo ahora