Part 94

586 95 10
                                    

همه با شوک به هارو نگاه کردن. "ببخشید؟" جونگ‌کوک گفت. "من یه دخترم!" هارو چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند. "چی؟" تهیونگ گیج گفت و کوک با دست به سینه‌ش اشاره کرد:" ولی تو خیلی سینه‌ت تخته!" هوسوک ناباور نیشخندی زد:" دروغ می‌گه!" "مطمئنی؟" جین پرسید. نامجون چندتا پلک زد و بعد خندید:" به کل گولم زد!" همه‌ی اونها هنوز باور داشتن که اون یه پسره!

"شماها چتونه؟" هارو داد کشید. "چطوری همه‌تون فکر کردید من یه پسرم؟" هارو جیغ زد. خب... حالا بیشتر شبیه به دخترا شده بود! اون همیشه چهره‌ی آروم و خونسردی داشت، و حالا که عصبی شده‌بود، می‌شد باور کرد شاید دختر باشه! "و تو!" هارو یهو سمت کوک برگشت و با انگشت نشونش داد:" از خودت خجالت بکش! فقط چون سینه‌ی بزرگی ندارم به این معنا نیست که پسرم و تو می‌تونی بهم بگی سینه‌تخت!" "ببخشید؟" کوک گفت.

"من باید تو رو بک... ." هارو گفت و ته، آروم شونه‌ای بالا انداخت و میون حرفش پرید:" خب تو شبیه پسرایی... ." نزدیک هارو رفت و از نزدیک بهش چشم دوخت. هارو اخمی کرد و اون رو پس زد:" از من دور شو!" کوک، سرفه‌ی مصلحتی‌ای کرد:" خب... تو یه دختر خوش‌سیمایی... ." نامجون ریز خندید:" بهت گفته بودم تو توی تعریف کردن خوب نیستی!" سر تکون داد و کوک اخم محوی کرد:" فقط می‌خواستم با این دختر خوب باشم!" اون داد زد و بعد فهمید اون رو دختر خطاب کرده!

جونگ‌کوک، که یهویی احساس خجالت می‌کرد، از هارو دور شد و پشت برادرش سنگر گرفت. "ب-ببخشید که باهات بد بودم... ." کوک زمزمه کرد و جون خندید:" اون دور و بر دخترا خجالتی می‌شه!" جین نیشخندی زد:" ولی نه دور و بر آیو!" "اون یه جواهر، توی این دنیای کثیفه!" کوک غرید و تهیونگ بد بهش نگاه کرد.

"ولی من تو رو بیشتر دوست دارم بیبی!" کوک مضطرب لبخندی زد. "من کارم اینجا تموم شده!" هارو نفسی کشید. "وایسا، یونگی و جیمین کجا رفتن؟" هوسوک پرسید. "تا کارشون رو انجام بدن!" هارو خشن جوابش رو داد. "ت-تو یه دختری... این بار رو ازت می‌گذرم!" هوسوک گفت. هارو پوزخند زد:" من از گذشتن خوشم نمیاد! بیشتر آدم دوختنم! می‌دونی؟" -بازی با کلمات-

"برام مهم نیست جنسیتت چیه! تو هنوزم دوست خوب منی!" جین خندید. "باعث افتخارمه لونا!" هارو تعظیم کرد. "روز خوبی رو داشته باشید، لونا، آلفا نامجون، بیبی یومی، و بقیه... ." اون گفت و از خونه خارج شد.

اون از قدرتش استفاده کرد تا از خونه فاصله بگیره. نفسی کشید و خسته، سر تکون داد. "چه کاری می‌تونم برات بکنم گرگ‌خدا؟ مشکلی هست؟" هارو گفت. "اونا می‌دونن جیمین کجاست... ." صدا جواب داد. "اوه؟ خیلی بد شد که... چون دستشون بهش نمی‌رسه!" هارو گفت. "هارو!" صدا غرید. "چیه؟ جیمین و آلفاش، توی خونه‌ی منن! اونجا جاشون امنه!" هارو گفت. "در واقع، شوکه شدم که تو داری با من حرف می‌زنی!"

"و چرا نباید باهات حرف بزنم؟" صدا پرسید. هارو فقط شونه‌ای بالا انداخت. "خونه‌ی پک یونگی هم امنه... یه محافظت براش گذاشتم." هارو گفت. "تو... انجام دادیش؟" صدا متعجب گفت. "من همون لحظه‌ای که وارد خونه‌ش شدم این کار رو کردم! برای خونه‌ی نامجون هم گذاشتم!" هارو خندید. "ت-تو... می‌دونستی یونگی قراره از داستان جیمین خط زده بشه نه؟"

هارو ساکت موند و صدا نفسی کشید. "استفاده از قدرت‌هات و دیدن آینده، و بدتر از اون، تلاش برای تغییر دادنش، چیز خوبی نیست هارو!" صدا سرزنشش کرد. "این چیز خوبیه اگه برای کمک به جیمین باشه!" هارو جوابش رو داد. راسخ و مصمم بود. "و خودت چی اونوقت؟!" صدا تقریبا داد زد.

هارو نفسی کشید و دست‌هاش رو مشت کرد. داد کشید:" من قبلا مُردم! هیچ اهمیت کوفتی‌ای به خودم نمی‌دم! وظیفه‌م اینه که از جیمین محافظت کنم! هر جوری که شده! من به پدر و مادرش قول دادم که ازش مراقبت کنم! پس، مانع من نشو و سر راهم قرار نگیر!" اون هیسی کشید و چندباری نفس عمیق کشید تا آروم بگیره.

"تو جلوی من خیلی کله‌شقی!" صدا به آرومی گفت. انگار داشت زمزمه می‌کرد. "پس برو ازم شکایت کن!" هارو گفت و نیشخندی زد. "فقط کاری که قول دادی رو انجام بده." صدا گفت. "نیازی نیست بهم بگی!" هارو دست‌هاش رو دور خودش حلقه کرد. "پس برو پیشش... ." صدا گفت. "نه... اون نیاز داره که یه تایمی رو با آلفاش بگذرونه... و گذشته از اون... من باید برم و کتنا رو ببینم... ." هارو لبخند محزونی زد. "می‌فهمم... ." صدا گفت. "مراقب خودت باش و... خوشحال شدم دیدمت هارو... ."

هارو لبخند زد:" خوشحال شدم صدات رو شنیدم... برادر!"

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now