Part 106

496 78 4
                                    

ملا، شوکه، به دوگرگ چشم دوخته‌بود. «پس حقیقت داره... واقعاً یه چیزی به اسم زوج قدرتمند وجود داره!» (Power Couple) هارو با خودش فکر کرد. ملا با خشم غرید:" نه چرنده! پاورکاپل فقط یه شایعه‌ی محضه!" اون داد کشید و دو گرگ بهش نزدیک‌تر شدن.

 ملا با خشم غرید:" نه چرنده! پاورکاپل فقط یه شایعه‌ی محضه!" اون داد کشید و دو گرگ بهش نزدیک‌تر شدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

«اون گردنبند... .» هارو فکر کرد. "اون از کجا... ." "گردنبند ستاره‌ی دنباله‌دارِ مشکی؟" ملا گفت. "از کدوم گوری اون رو به دست آورده؟" ملا، سمت هارو برگشت و خنجرهایی رو پرتاپ کرد:" تو تموم این مدت می‌دونستی، نه؟" اون داد کشید. از حرص می‌لرزید. "آره! می‌دونستم که یه گرگ معمولی اون رو داره و می‌تونه اونایی رو که مُردن و شرورن رو کنترل کنه!" هارو جیغ کشید.

"دهنت رو ببند!" ملا به نفس‌نفس افتاده‌بود:" از بس باهات خوب بودم خسته شدم!" داد کشید. هارو هم چشم‌هاش رو چرخوند:" آره منم... نظرت چیه یه ده‌برابر شرورتر بشی؟" خمیازه‌ای کشید و ملا سمتش حمله کرد...
البته... تلاش کرد حمله کنه!

ارواح مشکی‌رنگی، از آسمون روی زمین فرود اومدن و دورتادور مرد رو احاطه کردن. و نذاشتن قدم از قدم برداره. "وقتی داری با یه خانوم صحبت می‌کنی، از کلمات بهتری استفاده و قبل از حرف زدن، فکر کن ملا! و اگه این کار رو نکنی، ممکنه کاری کنم اونا بهت حمله کنن!" یونگی خندید. "ت-تو... ." شدت عصبانیت مرد، قابل سنجش نبود! "ملا... ." همه سمت جیمین برگشتن.

"احمق بودن رو بس کن! من نمی‌خوام تو رو بکشم!" جیمین گفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"احمق بودن رو بس کن! من نمی‌خوام تو رو بکشم!" جیمین گفت. "اون از طرف خودش حرف می‌زنه!" هارو و یونگی همزمان گفتن. جیمین قبل از اینکه دوباره به ملا نگاه کنه، چشم غره‌ای بهشون رفت. "الآن اینجا رو ترک کن و دیگه هیچ‌وقت... هیچ‌وقت ملا! نزدیک هارو نشو!" اون گفت و ملا نیشخندی زد.

"من می‌رم... ولی هارو رو هم با خو... ." جیمین میون حرف ملا پرید:" چاره‌ای برام نذاشتی... من واقعاً نمی‌خواستم این کار رو بکنم... متاسفم... ." جیمین گفت و زیر لب چیزی رو زمزمه کرد. "ن-نه!" ملا گفت. "وایسا! شاید بتونیم یه معامله‌ای بکنیم... ." ملا خواهش کرد.

"داری واسه زندگیت التماس می.کنی؟ چقدر بدبخت!" نیشخندی زد. "تو عمرم نمی‌تونستم بیشتر از این باهات موافق باشم هارو!" یونگی گفت. "من رو ببخش ملا... و من هم گناهانت رو می‌بخشم!" جیمین گفت و به گل رزی که شکوفه زد، و اون رو در بر گرفت؛ چشم دوخت. و بعد... ملایی وجود نداشت. "اعلیاحضرت!" هارو زانو زد. "آه... بیاید بریم خونه... من خسته‌م!" جیمین گفت.

"الساعه!" هارو گفت. "می‌خوای کولت کنم؟ یا یه ماشین بدزدم؟ یا شاید می‌خوای سوار یه ابر بشی و بری خونه؟" هارو پرسید. " من می‌تونم راه برم هارو... وایسا ببینم... ابر؟" جیمین گفت. هارو شاد خندید:" البته! من می‌تونم یه ابر برات جور کنم، اگه بخوای!" "من چی؟" یونگی گفت. هارو پوزخندی بهش زد و سمت جیمین برگشت.

"اینا نیاز نیست! من می‌تونم راه برم... مرسی هارو!" جیمین گفت. دختر تعظیم کرد. "من همیشه برای کمک‌کردن بهت در خدمتم!" جیم خندید:" باشه باشه... حالا زود باشید ب... ." و جیمین، قبل از اینکه بتونه جمله‌ش رو تموم کنه، ناپدید شد...

"جیمین!"

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now