جیمین، اروم لای چشم هاش رو باز کرد. با دیدن اتاقی که درش قرار داره، کم کم خاطرات دیروز یادش اومد. لبخندی زد و بلند شد. تصمیم گرفته بود برای جونگ کوک و جین، که انقدر باهاش مهربون بودن، صبحونه درست کنه!
-" هممم... ." جیمین کله اش رو تا ته توی یخچال کرده بود و هر چی میوه و ماهی بود، ازش بیرون کشید! " باید ماهی رو کبابی کنم... یا ابپز ؟" با صدای ارومی زمزمه کرد. " میدونم! یه سالاد میوه هم درست میکنم و کنارش میزارم !" گفت و با خودش خندید.
-" جونگ کوک گفت اونو نمیخوره !"
-" تو برگشتی !" جیمین که از شنیدن صدا، به وجد اومده بود تند تند دست زد!
-" همونطور که قبلا هم بارها و بارها بهت گفتم بچه، من هیچ وقت ولت نمی کنم !"
-" میدونم... اما این خوبه که میتونم صدات رو بشنوم !" جیمین گفت و صدا ساکت شد. ابرویی بالا انداخت :" می دونم که ساکت شدی چون خجالت کشیدی !" بعد با ذوق و کمی شیطنت خندید...
-" ساکت بچه ."
با خنده، از اشپزخونه بیرون اومد. شروع کرد به گشتن نقطه به نقطه ی خونه تا جین رو پیدا کنه. میخواست ازش بپرسه که برای صبحونه چه چیزی دوست داره بخوره... و چون خونه خیلی بزرگ بود اون نمی دونست داره کجا میره!
-" گاد! فقط باید جونگ کوک رو صدا میزدم... ." نفسی کشید و سر به زیر انداخت. با شنیدن صدایی، ترسیده به عقب برگشت :" خوب خوب خوب... ما چی اینجا داریم ؟" با ترس به پسر رو به روش خیره شد.
« آل-الفا ». جیمین، وقتی که مرد بهش نزدیک شد کم کم به عقب رفت. " آوو... از من فرار نکن! من یه هیولایی چیزی نیستم !" مرد گفت بعد پوزخندی زد. " من میتونم هیولای سکست باشم... اگه بخوای !" ( منظور سکس پارتنر وحشیه... )
مرد، لیسی به لبهاش زد و بهش نزدیک تر شد. جیمین تا جایی عقب رفت که پشتش به دیوار برخورد کرد... و حالا اون بین دیوار سرد و مرد جلوش گیر افتاده بود :" خوب... پاپی کوچولوی کیوت من دیگه گیر افتاده... ."
صورتش رو نزدیک صورت جیمین برد :" ما سرنوشت همدیگه ایم یا چی؟ کوچولوی زیبای من !" جیمین از ترس می لرزید... لب باز کرد تا کمک بخواد اما قبل از اینکه بتونه کاری کنه، مرد از درد غرشی کرد و ازش دور شد.
-" درباره ی اذیت کردن امگاها چی بهت گفته بودم کای ؟" جیمین از صدای بم و رسای مرد به لرزه افتاد... چرا هر کسی که می دیدتش اینقدر ترسناک بود؟
-" این... این فقط یه شوخ... ." کای گفت اما مرد میون حرفش پرید :" تو چیزی رو که من بهت میگم شوخی تلقی می کنی؟ به نظرت من شبیه کساییم که دلشون میخواد حرفاشون جوک تلقی بشه ؟" مرد با صدای به شدت کلفت و چهره ای که تار شده بود گفت.
کای، ترسیده لب زد :" ن-نه... قربان ." " پس چطوری این یه شوخی بود ؟!" مرد داد زد و هر دوی اونا رو ترسوند. " من... ." " از جلوی چشمام گم شو تا نزدم از پکم بیرونت کنم !" مرد گفت و کای خیلی سریع از جاش بلند شد و سمت در رفت. " و کای... ."
کای قبل از اینکه برگرده و بهش نگاه کنه اب دهنش رو به زور قورت داد. " یه بار دیگه نزدیکش شو... خودم میکشمت !" مرد گفت. کای تعظیمی کرد و به سرعت صحنه رو ترک کرد. ( حالا انقدر خشونت لازم بود؟ طفلی کای کوچولوم هق !)
-" م-مرسی ." جیمین گفت. هنوزم می لرزید ." حالت خوبه ؟" مرد گرسید و جیمین بهش نگاه کرد.
-" ب-بله ." جیمین جواب داد. مرد خندید قبل از اینکه سرش رو نوازش کنه. " از دیدنت خوشحالم جیمین... من نامجونم ."...
هاییییی! ساری دیر شد😬😬 چون من چنل تل زدم و درگیر اونم اصلا وقت نمیکنم بیام اینور 😖😖
خوب خوب خوب بریم سراغ این پارت... این پارت رو قبلا اشتباهی گذاشته بودم و یه سریا خوندنش پس برای اینکه در حقشون اجحاف(درسته؟) نشه، زودتر ووت و کامنت رو برسونید^^
۱۰۰ تا ووت
۵۵ تا کامنت (خبیثم میدونم)
بوس♡
YOU ARE READING
The Angelic Wolf || YoonMin || Full
Werewolf[کامل شده] کاپل: یونمین، نامجین، کوکوی ژانر: امگاورس، امپرگ، گرگینه، فلاف، اسمات ترجمه توسط: SHin خلاصه: جیمین یه امگای نادره که خاطرهای از گذشته نداره و فقط اینور اونور می چرخه. یونگی هم آلفایی هست که با ورود جیمین به دستهی خودش عصبانی میشه... ی...