Part 29

3.5K 667 61
                                    



   -" ب-بزارم زمین !" جیمین داد کشید و ضربه ای به جونگ کوک وارد کرد. کوک، پوزخندی زد و ساق پای پسر رو نیشگون گرفت :" نخیر! نمیشه. بهت گفتم حواست به اون تیکه چوب باشه ولی گوش ندادی !"

   جیمین، پوفی کرد و ضربه ی دیگه ای نثار کمرش کرد :" من حالم خوبه جونگ کوک! پس خواهشا بزارم زمین! این... عاههه این خیلی خجالت اوره !" با دست های کوچیکش، صورتش رو پوشوند.

   کوک، کمی خندید :" ایگووو!!! گوگولی !" بعد یهو جدی شد :" و نه... اینجوری بهتره... هم دیگه اسیب نمی بینی، و هم سریع تره... از اونجایی که یکی دوس داره اروم راه بره و به همه جا نگاه کنه !"

   جیمین کمی تکون خورد تا روی دستای کوک راحت تر قرار بگیره :" خوب اخه من تا حالا انقدر از خونه ام دور نشده بودم !" هوفی کرد و دست به سینه و طلبکارانه بهش خیره شد :" و در ضمن! تو چیپ رو هم جا گذاشتی !"

   -" در مورد اولی... اوکی... قبول دارم حق با توعه! اما دومی، من برمیگردم و میارمش !" جونگ کوک گفت. جیمین، خوشحال شده، دستاشو بهم کوبید :" واقعا ؟"
" اره... به علاوه... ما رسیدیم !" کوک گفت و با لبخند، به کمی اونور ترشون خیره شد. جیمین هم سر برگدوند.
 
  

   -" واو !" دهن جیم، از حیرت باز مونده بود... قیافه اش به قدری کیوت شده بود که کوک نتونست جلوی خودش رو بگیره زد زیر خنده :" به خونه ات خوش اومدی جیمینی !" همونطور که از شدت خنده میلرزید گفت.

   -" تو باعث میشی حس کنم حیون خونگی ای یا یه بچه ی تازه به دنیا اومده ای چیزی هستم!... خوشم نمیاد !" کوک، شونه ای بالا انداخت :" مهم نیست !" و همونطور که جیمین رو حمل میکرد سمت خونه رفت.



   جونگ کوک، پسر رو به ارومی روی زمین گذاشت و اطراف رو نگاه کرد :" کسی خونه... ." اما با شنیدن صدای خر و پف کمی، که از سمت مبل می اومد، بقیه ی حرفش رو خورد و سمت اون رفت.



   -" این... این کوفتی ای که میبینی اینجا خوابیده، دلیل اصلی تموم مشکلات ماست! به خاطرش سرمون داد میکشن و کونمون رو پاره میکنن !" کوک از حرص دادی کشید و نفسش رو با شتاب بیرون داد.

   -" اون خوشگله !" جیمین، مبهوت به جین مونده بود. " اون ازت بابت این حرف تشکر میکنه !" گفت و اروم، جین رو تکون داد تا بیدار بشه. " لونا! بلند شو... اون دوست نداره تو جایی بخوابی که تخت نیستش !"

   « لونا ؟» جیمین با خودش فکر کرد و دید که مرد، به ارومی پلک هاش رو باز کرد و بیدار شد. " داشتم خواب غذا میدیدم! مسخره! کرم داری بیدارم میکنی ؟" جین، غرغر کنان روی مبل نشست. و جلوی چشم های محکم کوک رو زد.

   -" اخه من موندم کی شده تو خواب چیز دیگه ای ببینی ؟" چشم هاش رو توی حدقه چرخوند. جین، پوزخندی زد و شیطون نگاهش کرد :" خوب... بعضی وقت ها هم نامجون... ." با دیدن جیمین، متعجب شد و تقریبا داد زد :" اوه مای گاد !"

   سریع از جا بلند شد و کوک رو کنار زد و جیمین رو بغل کرد. " اون خیلییییی خوشگله!!! و ماله منه !" کوک سرشو تکون داد :" جی... ." اما جین نزاشت حرفش رو کامل بزنه :" بالاخره هه جون میتونه یه داداش بزرگ تر داشته باشه !"

   جیمین که گیج شده بود، به کوک نگاه کرد. اون قدمی به جلو برداشت و بینشون قرار گرفت :" این جینه... همسر برادرم !" بعد رو به جین کرد :" لونا. این جیمینه !"

   جین لبخندی زد :" های کیوتی !" بعد محکم لپش رو کشید و باعث شد جیمین بخنده. " جونگ کوک. زنگ بزن به برادرت و بگو میخوام یه سری برگه رو برای به فرزندخوندگی گرفتنش امضا کنه ." لبخند پهنی به جیمینی که قرمز شده بود زد.

   -" اوه... ." جونگ کوک سری تکون داد. " خوب بیخیال! من واقعا نیاز دارم تا اونو به عنوان پسر خودم بزرگ کنم !" جین دست به کمرش زد و طلبکارانه گفت. " فکر کنم اون برای « به فرزندخوندگی گرفتن » بیش از اندازه بزرگ باشه !"

   -" من هفده سالمه !" جیمین گفت و بعد برای بار چندم از سفید به قرمز تغییر رنگ داد. " نه لعنتی تو نیستی !" کوک داد زد. جین، ضربه ای به پس کله ی کوک وارد کرد :" جردت داری به بچه ام فحش بده !"

   بعد گوش های جیمین رو گرفت :" نمیزارم این کلمات بد و بشنوی بیبی !" جیم، خندید. جونگ کوک دستی به موهاش کشید. باورش نمیشد :" اگه اون هفده سالشه پس منم یه بتام !"

   -" هستی ؟" جین با یه نگاه خبیثی بهش خیره شد. کوک خیلی بد به جین نگاه کرد که دادش بلند شد :" چیه؟ این شغل کوفتیه من نیست که بدون رنکت چیه که... همین که میدونم اسمت چیه کلی شانس اوردی !"

   جیمین از خنده پهن زمین شده بود. دستش رو، روی شکمش گذاشت و سعی کرد بی صداتر بخنده اما موفق نبود. جین با عشق بهش خیره بود :" تو مال منی !" بعد به کوک چشم غره رفت :" بیا سوییتی! من اتاقمو بهت نشون میدم !" بعد دستش رو پشتش گذاشت و سمت بیرون حال هولش داد. کوک داد زد :" وایسا !" سپس دنبالشون راه افتاد.

  

   -" خوشگله !" جیمین با ذوق به اطراف نگاه میکرد. " وایییی... مرسی! اما خوب... منو بیخیال نظرت راجب اتاق چیه ؟" جین گفت.

   کوک، ریشخندی زد :" اتاقو میگه !" جین چشم غره ی غلیظی بهش رفت :" کی نظر تو رو خواست اخه ؟" جیمین تلاش کرد تا جلوی دعواشون رو بگیره :" من تو رو وقتی خواب بودی زیبا صدات زدم !"

   جین، باز لپش رو کشید :" تو بیش از اندازه خوردنی نیستی ؟" جیمین خندید و بعد با یاداوری چیزی، هیجان زده گفت :" تو توله داری! عامم... یعنی بارداری !"

   سری تکون داد :" اره! میخوای حسش کنی؟ بچه داره عین چی لگد میپرونه !" جین گفت و دست جیمین رو گرفت. " این مشکلی نداره ؟" جیمین مستاصل پرسید.

   -" البته که نه! الفای من فعلا خونه نیستش! پس حله !" بعد دست جیم رو به ارومی روی شکمش گذاشت. لحظه ای بعد گرمای زیادی رو توی وجودش حس کرد و این باعث شد چشم هاش گشاد بشن! جیمین، دستش رو پس کشید :"بچه منو زد !" خندید. " ا-اره... ." جین گفت.

   -" خوب... تو دیگه استراحت کن... من یه قرار با ته دارم !" کوک نفس عمیقی کشید و بیرون رفت. " من... من بعدا میبینمت جیمینی !" جین با تته پته گفت. " اوکی لونا !" جیمین لبخند زیبایی زد. تعظیمی کرد و سمت حموم رفت. جین از اتاق بیرون اومد و بعد از بستن در، بهش تکیه داد. دستی به شکمش کشید.

   -" دقیقا چه اتفاقی افتاد ؟"



...

خوب همونطور ک در جریانید خنگ بازی در اوردم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ هفته ی پیش اپ نکرده بودم یادم نبوده... خلاصه ک پارت سی و یک رو پاکیدم اینم از بیست و نه... زودتر شروط رو برسونید که سه تا پارت دیگه آماده دارم یوهاهاهاها! اینا رم کپی کردم باز بخونید😂😂

گایز... من از تعداد نظرات و سین ها راضی نیستم😐
آخرین پارتی ک گذاشتم ۲۴۹ تا سین خورده حالا خودتون برید و تعداد ووت و کامنت رو مقایسه کنید=/ متوقفش میکنما! سرمم شلوغه اینجوری خلوت تر میشه=/ از من گفتن بود...
لایک این پارت هر وقت مثبت ۱۰۰ تا شد و کامنت مثبت ۵۰ پارت بعد رو میزارم... از این به بعد هم شرطی میشه اپ... ساری تقصیر من نیست🙃💜

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now