Part 74

1K 189 22
                                    


-" خونه ؟" جیمین گفت. به خونه نگاهی کرد: " من اینجا پیش تو می مونم ؟" هارو خندید: " من؟ چرا میخوای پیش من بمونی ؟" پسر ،ذوق زده دست هاش رو بهم کوبید و به استخر اشاره کرد: " به استخرت نگاه کن! " رد نگاهش رو دنبال کرد و بعد خنده اش بیشتر هم شد: " اوه! جیمین! این خونه ی من نیست! " پسر که نمی فهمید ،فقط بهش خیره موند: " نیست ؟" سری به نشونه ی منفی تکون داد: " نه! فکر کنم تا الان باید فهمیده باشی که من فقط از تو خوشم میاد!
چرا باید بخوام این افراد دور و برم بپلکن ؟"

   -" مجبور نیستی انقدر بدجنس باشی! " پوفی کرد و دست به سینه ایستاد. شونه ای بالا انداخت: " من بدجنس نیستم! فقط رکم و حرفم و بی پرده میزنم! اگه چیزی که من به مردم میگم باعث میشه احساس ناراحتی کنن، خوب... در اون صورت می تونن دیگه باهام حرف نزنن! " لبخندی زد. اون فقط بهش چشم دوخت. لب های امگا بیشتر کش اومدن: " هر چقدر میخوای، با چشم هات من رو بخور! میدونی که حق با منه! " و دستش رو گرفت و سمتی کشید: " برو خونه. "

   -" اینکه. ..." به محض عوض شدن فضای اطرافشون، جیمین خودش رو توی خونه ای پیدا کرد که خیلی اشنا بود! پلکی زده و به اطراف بیشتر نگاه کرد... حق با اون بود! اونجا... صدایی از پشت سرش اومد و اونا برگشتن.

   -" وای! خدای من!!! جیمین!!!!. " جین، دادی کشید و بدون فوتوقت، سمتش دوید. پسرک رو توی اغوش گرفت و محکم فشرد ." سلام لونا! " جیمین گفت در حالی که متقابلا بغلش می کرد ." جیمین !" کوک، با دیدنش خوشحال نزدیک اومد و با پس زدن جین، خودش جاش رو گرفت. جین هیسی کشید: " چطور جرئت میکنی دست هات رو به من بزنی ملعون ؟" 

   -" هیونگ! " این بار نوبت هه جون بود! جلو اومد و بعد از گرفتن گاز جانانه ای از بازوی کوک، اونو به عقب روند و جیمین رو محکم بغل کرد. جونگ کوک، بازوش رو گرفت و خشمگینانه داد کشید: " اییی! تو سگ احمق! " و به خاطر این حرفش، مشت جین بود که حواله ی پهلوش شد.

   -" به پسر من نگو سگ! یه بار دیگه این حرف رو بزن، اونوقته که اون کون قشنگت، بی خانمان میشه و برای یه قطره اب، التماس میکنی! جرئت داری به پسر من بی احترامی کن! " جین غرید. هارو ،شگفت زده ابرویی بالا انداخت: " اوه! ازش خوشم اومد! " کوک، با
شنیدن صدای اون، اخمی کرد و با چشم هایی که تنفر ازشون میبارید ،بهش خیره شد: " تو. ..." لحنش سرد بود ولی امگا بی تفاوت، لبخندی زد و دست تکون داد: " سلام! " " تموم این مدت اون پیش تو بود ...
نبود ؟" کوک گفت ." و اگه بود ؟" هارو گفت.

   -" تو. ..." هارو باز میون حرفش پرید: " و اگه پیش من بود ،میخواستی چی کار کنی؟ کاری از دستت برمی اومد ؟" کوک پوزخندی زد: " می کشتمت! " خنده ای کرد: " جدی؟ می کشتیم؟ یا مشغول تعظیم کردن به من میشدی ؟" با به اتمام رسیدن حرفش، الفا، روی یه پاش جلوش زانو زد ." چه غلطا! " کوک غرید و از پائین به هارو نگاه کرد ." حداقل من میدونم یه نقش اصلیم... چیزی که تو دنبالشی! " و خندید.

   -" فکر نمی کنم اخرین دفعه خودم رو معرفی کرده باشم! من سوک جینم، به پکمون خوش اومدی! " لبخندی زد و دستش رو جلو برد .
هارو، انگشت هاش رو میون دست جین گذاشت و لبخند متقابلی زد: " من میدونم تو کی هستی لونا! " جین، خنده ی بلندی کرد: " تو دوست صمیمی جدیده منی! و میتونی بهم یاد بدی که. ..." به جونگ کوکیکه هنوز زانو زده بود اشاره کرد: " این کارو کردی؟ همیشه دلم میخواست می تونستم یه همچین کاری باهاش بکنم! " پوزخندی جای لبخند، روی لب جین نشست ." جین! " کوک غرید.

   -" چطور جرئت می کنی صدات رو برای لونات بالا ببری؟ بهت ادب یاد ندادن ؟" هارو گفت. جین، اهی کشید و دستش رو، روی شقیقه هاش گذاشت: " اون همیشه بهم بی احترامی میکنه! به خاطر همینه میخوام بزنمش! " اقرار می کرد ولی برای هارو هم مهم نبود ." لطفا اگه بار دیگه بهتون بی احترامی کرد، به من خبر بدید! " " البته دوستم !" خندید و بازوهاشونو توی هم قفل کرد ." دست زدن به من. ..." هارو زمزمه کرد. جین سمتش برگشت: " شب میمونی ؟"

   -" نه. " هارو جواب داد ." خوبه، من این اتاق رو دارم میتونی اینجا بمونی! " جین، بی توجه به جواب منفیه امگا، گفت ." من گفتم نه! " امگا گفت ولی لونا باز هم اهمیت نداد و کار خودش رو کرد: " تو
گوشت میخوری درسته؟ بزار راجع به اون موقعی که جیمین، با اون قلب مهربونش میخواست من رو بکشه بهت بگم! " 

   -" من ...من نه... هر چی! " جیمین گفت ." تو درباره اش... هی! " جین هارو رواز هال بیرون کشید: " جیمین! پدرت داره با خواهرت برمیگرده! " " باشه ؟" جیمین گفت و پلکی زد. هه جون دستش رو کشید: " بیا هیونگ! بیا بریم با پونی ات بازی کنیم! " خودش رو توی بغل پسر پرت کرد: " مامان از دستت عصبی بود چون ما باید ازش نگه داری می کردیم ولی اشکالی نداره. "

جیمین اهی کشید: " من از اولش هم پونی نمی خواستم! " هه جون شونه ای بالا انداخت: " کلمه ی نه توی دایره لغات مامان نیست! " و جیمین این رو خوب می دونست! سری تکون داد و سعی کرد به بخش های مثبت نگاه کنه... اون واقعا دلش برای این خانواده تنگ شده بود!

" خیلی خوب... باشه... بیا چیپ! " جیمین گفت و هه جون لپش رو کشید: " چیپ؟ نخیرم! اسم اون کوکوعه! "

   -" تو میتونی پونی رو داشته باشی، اما اهو مال منه و اسمش هم چیپه! " جیمین گفت. هه جون شاد، دست هاش رو بهم کوبید: " اره! دوتا پونی مال منن! پونی من و پونی جیمین هیونگ! " و از اغوشش بیرون پرید و سمتی رفت ." هه جون! وایسا! " چیپ رو از روی زمین برداشت و دنبال پسر کوچولو دوید.

   -" عام.. سلام ؟" جونگ کوک داد که نه، جیغ کشید! " من هنوز اینجا زانو زدم! "

...

های! خواستم بگم بنده مسافرتم، نت درست و حسابی ندارم، برای همین این چند روزه هر روز آپ نداشتیم. :>

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now