"یه بچه رو بهت سپردم و ببین چی کار کردی!" جین داد کشید و مشخصاً، مخاطبش یونگی بود! یکساعت از گمشدن جیمین میگذشت و همه فکر میکردن که اون مُرده! "من حتی فرصت نکردم ازش عذر خواهی کنم!" تهیونگ گفت و بغض کرد. "باید میکردی!" هارو غرید.
"من نمیدونم شما کی هستید و اهمیت هم نمیدم! ولی بهتره که برادرم رو پیدا کنید!" دارن گفت. مینسوک چشم غرهای بهش رفت و خواست که ضربهای به سرش بزنه؛ ولی دارن جاخالی داد:" چیه؟ میخوای بجنگی؟" دارن گفت. خانم لو آهی کشید:" بچهها! لطفاً!"
جین، نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه؛ ولی لحنش هنوز هم تند و تیز بود:" به نفعتونه یکی زودتر پسر من رو پیدا کنه! قبل از اینکه اینجا رو به خاک و خون بکشم!" جین گفت و دنبال چاقویی گشت. "لونا... زیاد به خودت استرس وارد نکن! پرنسست خوابه... ." هارو گفت. جین سمتش برگشت و غرید:" من پسرم رو میخوام!"
"آره! من هم هیونگم رو میخوام!" ههجون دستبهسینه شد و لگدی به پای یونگی که کنارش ایستادهبود، زد. "تو سوسک کوچولو!" یونگی غرید و به پسر ریزهای که حق به جانب نگاهش میکرد، چشم دوخت.
"نگید که اون... الآن... به پسرم... گفت... سوسک؟!" جین شمردهشمرده و پر حرص گفت و چشمهاش رو بست. "جیمین قرار نیست وقتی برگشت، آلفایی داشتهباشه!" با لبخند ملیحی، سمت یونگی پرید؛ ولی وسط راه، نامجون گرفتدش.
"جوری رفتار میکنی انگار من به تو صدمه نمیزنم جونی!" جین جیغ کشید. "اوه... بهت که گفتم! من بیشتر دوست دارم!" نامجون پوزخندی زد و این باعث شروع یه دعوای دیگه شد. -اینجا منظورش اینه که من تو رو بیشتر دوست دارم که بهت صدمه نمیزنم-
"باید دنبال جیمین بگردیم... ." هوسوک گفت و گیو، ضربهی آرومی به شونهش زد:" موافقم!" اون، قلنج انگشتهاش رو شکوند و پوزخندی زد:" اون هم به خشنترین حالت ممکن!" هوسوک لبخند زد و مشتش رو به مشت اون کوبید:" داداش خودمی!" هارو نگاهی به اون دو کرد و سری تکون کرد:" حیوونا!" بعد توجهش رو دوباره به یومی داد، که انگشت کوچیکش رو به دست گرفته بود.
"تو میدونی جیمین کجاست... نه هارو؟" جونگ کوک پرسید و کل اتاق به ناگه توی سکوت فرو رفت. امگا لبخند محوی زد:" البته! من همیشه میدونم اون کجاست... البته... به غیر از اون سری... ." هارو گفت.
هوسوک داد زد:" و تا الآن ساکت نشستهبودی؟!" "خب کسی از من چیزی نپرسید!" هارو به بیخیالانهترین شکل ممکن، شونهای بالا انداخت. "هارو!" یونگی اسمش رو غرید و دختر ابرویی بالا انداخت:" دوباره میگم! اینجور کینکی صدام نکن!"
"هارو! بازیکردن رو بس کن!" یونگی داد کشید و دختر خندید:" من بازی دوست دارم! چی داریم بازی میکنیم؟" سر خم کرد و ابرویی برای آلفا بالا انداخت. "هارو... بچهی من کجاست؟" جین به آرومی پرسید. دختر با سر به در اشاره کرد. "جدی؟" کوک غرید. "من... ." تقهای به در زدهشد و جین کسی بود که بازش کرد.
"سلام لونا... ." جیمین گفت.
YOU ARE READING
The Angelic Wolf || YoonMin || Full
Werewolf[کامل شده] کاپل: یونمین، نامجین، کوکوی ژانر: امگاورس، امپرگ، گرگینه، فلاف، اسمات ترجمه توسط: SHin خلاصه: جیمین یه امگای نادره که خاطرهای از گذشته نداره و فقط اینور اونور می چرخه. یونگی هم آلفایی هست که با ورود جیمین به دستهی خودش عصبانی میشه... ی...