"بیبیِ من!" جین جیغ کشید و جیمین رو محکم بغل کرد. "لو-لو... ." جیمین نالید و سعی کرد از آغوش اون در بیاد... داشت خفه میشد!
"خوبی؟ صدمه دیدی؟ گشنهتته؟ کجا بودی؟ باید یدونه بزنم در کونت که اینجوری ترسوندیم! میدونی چقدر نگرانت بودم؟ میدونی؟!" جین جیغ زد. "اوه... ." جیمین فقط لبخند زد. "و اونا کیان؟" جین به دونفری که پشت جیمین ایستادهبودن، نگاه کرد.
"واو... تو خیلی رنگپریدهای! " جین گفت و مونا جیغ زد:" ببخشید؟" جین شونهای بالا انداخت:" مرسی که پسرم رو برگردوندید! ولی این همهی چیزیه که از من گیرتون میاد! من پول ندارم بهتون بدم! روز خوش!" و بعد، دست جیمین رو گرفت و اون رو به داخل خونه کشید. خواست در رو ببنده که پسر مانعش شد:" لونا ... اونا... پدر و مادرمن!"
جین به دو نفر دیگه ای نگاهی انداخت:" اون شبیه برادرته و اون یکی هم به قدری صورتش بوتاکس شدهست که داره روی نروم میره!" جین گفت. "من این رو میکشم!" مونا گفت. جین نیشخند زد و بیتوجه بهش ادامه داد:" و به علاوه! تو از قبل به من و جون تعلق داری! پس اونا نمیتونن داشتهباشنت!" خندید و سمت ههجون برگشت:" جیجی! بیا اینجا به داداشت سلام کن!" اون داد کشید و جیمین رو داخل خونه کشوند.
"هیونگ!" ههجون داد زد و بدون هیچ دلیل خاصی، قبل از اینکه سمت جیمین بدوئه، لگد دیگهای رو نثار پای یونگی کرد. "دلم برات تنگ شدهبود!" جیمین گفت و ههجون رو بغل کرد. "کی دلش تنگ نمیشه؟" ههجون خندید. "حالا به پدرت بگو که متاسفی!" جین گفت و به جون اشاره کرد. "من... ." "بگو متاسفی!" جین با صدای بلند گفت و جیمین ترسیده، تعظیم کرد:" من متاسفم!"
نامجون لبخند محوی زد و سر تکون داد:" نه جیمین! من متاسفم! حالا برو پیش خواهرت... ." "خواهرم؟" جیمین گفت و رد نگاه جین رو، دنبال کرد. اون مستقیماً به یه گهوارهی صورتیرنگ گوشهی اتاق اشاره داشت. "اوه!" ههجون رو پائین گذاشت و با قدمهای آهسته، سمتش رفت.
"اوههه!" جیمین جیغ زد. "اون خیلی خوشگل و کوچولوئه!" با احتیاط، بلندش کرد:" سلام یومی!" انگشتش رو آروم به نوک بینیِ کوچیکش زد. "من رو یادتون نره!" زن گفت و همه سمتش برگشتن. هارو با دیدنش زانو زد:" بانوی من!" "هارو!" زن جیغ کشید و خودش رو روی دختر پرت کرد. "آممم... ." تهیونگ گفت و سونگجه نگاهش کرد. پسر سرخ شد.
"ببخشید!" سونگجه تعظیم کرد و بعد که صاف ایستاد، لب زد:" من سونگجهم! و اون هم مونا... ما پدر و مادر جیمین هستیم!" "آره... پدر و مادر خوندهش!" جین زمزمه کرد و نامجون چشمغرهای بهش رفت. امگا شونهای بالا انداخت:" چیه؟ چون تو برای جیمین نمیجنگی به این معنا نیست که منم نجنگم!" چشم چرخوند."لطفا کمکم کنید!" هارو التماس کرد. سونگجه لبخند محوی زد:" عزیزم از روش بلند شو!" نفسی کشید. "نه! من دلم خیلی برای این دخترکوچولو تنگ شدهبود!" مونا گفت.
"دختر؟" دارن و گیو با هم داد زدن. "هوممم... ؟" مونا مستقیما به چشمهای گیو زل زد. "اوه! تو خوشمزه به نظر میرسی!" اون گفت و آلفا چشم چرخوند تا باهاش تماس چشمی نداشته باشه. مونا از روی هارو بلند شد و دستهاش رو بهم زد:" آفرین جیمین! خسته نباشی! اون حسابی رو فرمه! میتونه کلی نوه بهمون بده!" لبخند زد. دارن اخمی کرد و گیو رو سمت خودش کشید:" آره خیلی رو فرمه! و در ضمن! مال منه!"
"هِن؟" مونا پلک زد و به افراد توی اتاق چشم دوخت. "تو با اون مو قرمزه میتی جیمین؟" مونا پرسید. پسر سر تکون داد:" نه مامان." جیمین، یومی رو توی گهوارهش برگردوند. "اون یارو که موهاش قشنگه چی؟" و به مینسوک اشاره کرد. پسر تکونی خورد:" من یه امگام خانم!" مونا شونهای بالا انداخت:" اوه... قضاوتت نمیکنم!" هوسوک جلو اومد:" اون امگاست و مال منه!"
مونا سری تکون داد:" پس اینطور... خب پس.. ." و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، تهیونگ، جونگ کوک رو سمت خودش کشید:" نه!" مونا سمت امگا برگشت:" هارو؟" اون گفت و دختر پنیک کرد:" شوخیت گرفته؟!" زن سر تکون داد:" آلفاش اینجا نیست؟" یونگی که تا به اون لحظه ساکت ایستادهبود، دستهاش رو مشت کرد و عصبی داد زد:" من اینجام!"
"کی؟" مونا اتاق رو بار دیگه از نظر گذروند. "عزیزم." سونگجه جلوتر اومد و به یونگیای که کنار جیمین ایستادهبود، اشاره کرد. "اون؟!" مونا از نزدیک به یونگ زل زد:" ولی اون که خیلی کوچولوئه!" یونگی زبونش رو از داخل گزید. زن نگاه خریدارانهای به سر تا پاش انداخت:" نمیدونم... اون میتونه یه عالمه نوه بهم بده؟"
آلفا، صاف ایستاد و پوزخند زد:" میخوای امتحانم کنی؟" زن ابرویی بالا انداخت:" نمیدونم... میخوای معلمت باشم؟" و پوزخند متقابلی زد.
"من و تو قراره خیلی خوب با هم کنار بیایم!" یونگی گفت و زن با لبخند، ابرویی بالا انداخت. "بذار پسرت رو برای چند لحظه قرض بگیرم!" یونگی با خندهی شیطنتآمیزی گفت و جین داد زد:" نه!" مونا، باشهای گفت و جیمین رو گرفت و توی آغوش یونگ پرت کرد.
"من هشتتا نوه میخوام! ولی این وسطا، یهکم وقت به پسرم بده تا نفس بکشه!" مونا گفت. "مامان!" جیمین داد کشید. "از نظر من که مشکلی نیست!" یونگی جیمین رو بلند کرد و سمت در خونه رفت. جین چاقوش رو برداشت:" نه! پسرم رو برگردون!"...
خب بالاخرههههههه! بعد از مشقتهای فراوان و خوندلهایی که بهخاطر منِ بیمسئولیت خوردید؛ این فیکشن هم به پایان رسید. البته چهارتا اسپشال داره که اونا هم تو همین چندروزه آپ میشن و بعد از سالها! -لیترالی سالها- پروندهی این فیکشن بسته میشه.
ممنون که همراهیمون کردید. این اولین فیکشن ترجمهای من بود؛ و وقتی داشتم پارتها رو برای آپ توی واتپد ادیت میزدم، واقعاً از اون حجم بچهبودن خودم در اون دوران، خجل و شرمسار شدم. ولی ممنون که شما قلم و ترجمهی نامناسبم رو تحمل کردید. از همگی نهایت سپاسگزاری رو دارم! بوس روی نوک دماغ همهتون عزیزان! ♡
YOU ARE READING
The Angelic Wolf || YoonMin || Full
Werewolf[کامل شده] کاپل: یونمین، نامجین، کوکوی ژانر: امگاورس، امپرگ، گرگینه، فلاف، اسمات ترجمه توسط: SHin خلاصه: جیمین یه امگای نادره که خاطرهای از گذشته نداره و فقط اینور اونور می چرخه. یونگی هم آلفایی هست که با ورود جیمین به دستهی خودش عصبانی میشه... ی...