part 42

4.2K 675 93
                                    

-" این... این دیگه چیه ؟" جیمین داد کشید. هارو لبخندی زد :" به نظر من که قشنگه !" " تو هیچ کمکی نمی کنی !" " هممم !" هارو گفت و شونه ای بالا انداخت.

به جیمین نگاه کرد که کیلرزید. " هی جیمین! اروم باش... چیزی وجود نداره که بخوای ازش بترسی !" هارو گفت و اروم پشتش رو نوازش کرد. " من نمی ترسم... فقط... ." سرش رو بالا اورد و توی ایینه به خودش خیره شد :" خوشگله ." جیمین زمزمه کرد. " خوبه که خوشت اومده... چون این رنگ چشمای واقعیته !" هارو گفت و از نزدیک به چشمش خیره شد :" فقط نمی فهمم این پروانه هه از کجا اومد !"

-" منم... نمی دونم... ." صدا گفت. " تو هم نمی دونی ؟" جیمین پرسید. " نمی دونم... من رنگ چشمهای واقعیت رو دیده بودم ولی اون پروانه... اونو نه !"

-" چشم های واقعیم ؟" جیمین گفت. " این اسمشه... این اسمیه که ریش سفیدای قدیمی، وقتی برای اولین بار، بچه ای رو با چنین چشم هایی دیدن، روش گذاشتن ." هارو توضیح داد. " اولین نفر چه شکلی بود ؟" جیمین مشتاق پرسید.

-" اونا خاکستری و قرمز اتشین !" " پس... من... بچه ی اون گرگم؟ نیستم ؟" پرسید. هارو در سکوت فقط بهش خیره شد و با همون جوابش رو داد. جیمین سمتش رفت :" تو والدین من رو میشناسی؟ تو در مورد خانواده ی من چیزی می دونی؟ درباره ی من چی ؟" تند تند و پشت سر هم سوالاش رو پرسید، ولی نه هارو و نه صدا جوابش رو ندادن.

کلافه، دستی لای موهاش کشید :" چرا شما دوتا جوابم رو نمی دید ؟" هارو لبخندی زد :" همونطور که قبلا گفتم، تو موظفی خودت ازش سر در بیاری !" " من نمیخوام! شما دوتا همه ی جواب ها رو می دونید پس چرا فقط بهم نمی گیدشون ؟"

-" ما نمی تونیم داستان تو رو بنویسم جیمین... مادرت داستانش رو خودش نوشت و حالا نوبت توعه !" صدا گفت.

-" اگه ما بهت چیزی رو بگیم... حتی اگه کوچیک هم باشه، داستانت رو تغییر میده چون تو میخوای اونو تغییرش بدی و اینجوری سرنوشت و زندگیت، بهم میریزه !" هارو گفت. جیمین اهی کشید :" من گیج شدم !"

شونه اش رو کمی مالش داد :" ببخش که گیجت کردیم... اما نگران نباش چون هر چی میگذره بیشتر برات اسون تر میشه و در ضمن! بزودی قراره یه فصل جدید از داستان زندگیت رو اغاز کنی !" لبخند دلگرم کننده ای زد. " این چه معنایی داره ؟" و باز هم پاسخی دریافت نکرد.

-" این خیلی خوب بود که بالاخره تونستم ببینمت! خیلی وقت بود که انتظارش رو می کشیدم! بعدا می بینمت !" هارو تعظیمی کرد و سمت در رفت. " صبر کن! کجا میری؟ گفتی که تو محافظ منی !" جیمین گفت.

-" اره هستم! ولی تو فعلا به من نیازی نداری !" لبخند زد. " کی بهت نیاز پیدا می کنم ؟" جیمین پرسید. هارو، همونطور که بهش نگاه میکرد لبخندش رو پررنگ تر کرد :" این اطراف می بینمت !" گفت و بعد اتاق رو ترک کرد.

جیمین، گیج به در خیره شد :" چه ادم عجیبی... ."

-" واقعا هم که عجیب بود... ."

شرط ها :
۱۴۰ تا ووت ، ۶۰ تا کامنت

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now