یونگی تقریبا در حال چرت زدن بود! سرش رو، روی میز رو به روش گذاشته بود. منتظر بودن برای ریش سفیدا، خسته کننده ترین کار ممکن بود.
نامجون چشماش رو توی کاسه چرخوند و آرنجش رو به شکم یونگی کوبید. " هن ؟" یونگی با سردی گفت. " بلند شو ." نامجون غرید.
-" نچ! خستمه !" خمیازه ای کشید و روش رو، پشت به نامجون کرد :" و در ضمن... اونا هنوز نرسیدن... الکی دارم وقت کوفتیم رو هدر میدم ." هوفی کرد.
نامجون چشم غره ای نثارش کرد. که البته یونگی ندید :" اگه فقط یه بار به این میتینگ ها میومدی این اتفاق نمی افتاد ." نامجون گفت. " برای چی؟ اونا چهار بار توی یه ماه این نامه های مسخره رو می فرستن برای هیچ و پوچ ." یونگی گفت، در حالیکه کاملا سمت پسر بزرگتر برگشته بود.
-" یو... ." در باز شد و الفای قدرتمند دیگه ای وارد شدن. و حرف نامجون رو نصفه کاره گذاشتن.
-" اوه خدا... که البته خودمم ( یعنی خودش خداس ) الان دارم الفای ماه سیاه رو اینجا میبینم ؟" مرد مو بلوند گفت. " تو رو خودم بگوش راوی ." یونگی بهش زل زد و راوی دهنش رو بست.
-" بچ ." مرد مو مشکی پوزخندی زد. " خوبه که میبینمت یونگی ." رو به یونگی گفت. " خوشحالم میبینمت تیونگ ." یونگی گفت.
-" از سر راهم برید کنار ."مردی، راهش باز کرد تا به یونگی برسه. " بکهیون هنوز سینگله اره ؟" مرد پرسید. " اره چانیول، سینگله ." یونگی نفسی کشید و سری تکون داد. " عالیه !" چان پوزخندی زد :" بای ." بعد راهش رو کشید و رفت و روی یکی از صندلی ها نشست.
" یونگی ." " جکسون ." دو مرد همزمان اسم هم رو صدا کردن و به هم زل زدن. اما باز شن دوباره ی در، این نگاه خیره رو پایان داد.
-" اقای... یونگی !" مرد ارشد، از تعجب، چشماش گشاد شد. " باهاش کنار بیا ." یونگی گفت و نامجون ضربه ی دیگه ای نثار شکمش کرد. " من معذرت میخوام ارشد بیون ." تعظیمی کرد.
-" اشکالی نداره نامجون ." بیون گفت.
-" شنیدم یونگی اینجاست ." یکی دیگه از ریش سفدا گفت و اطرافش رو نگاه کرد. با دیدن یونگی لبخندی زد :" این یه معجزه اس !" با خوشحالی گفت.
-" ته جون ." بیون گفت. " چیه؟ واقعا معجزه است !" ته جون خندید. " وقت کوفتی منو هدر ندین ." ریش سفید دیگه ای گفت و از بین اون دو نفر رد شد.
-" من میخوام زود برم... ." اما با دیدن یونگی حرفش رو ول کرد و لبخندی زد :" یونگی! دیگه وقتش بود، منو با این لعنتیای اعصاب خورد کن تنها گذاشته بودی !" مرد، لپ هاش رو پر از هوا کرد و یونگی خندید. " بابت اون متاسفم دو جه، فقط احساس میکنم تموم اینا بهوده اس ."
-" من بدبخت از اول دارم همینو میگم! اما هیچ شانسی نداشتم ." غرید. " بگذریم، بخوام خلاصه اش کنم... یه قدرت خیلی قوی و مشکوکی داره از یه جایی صادر میشه ." دو جه گفت. اینا اخرین چیزهایی بودن که یونگی شنید! چشماش باز بودن اما اون از درون خوابیده بود! ( یونگی چقد منه ^^ )
-" پس بیاید همین کارو بکنیم و دو هفته دیگه هم رو دوباره ببینیم. اوکی ؟" یونگی، تازه وقتی ته جون این حرف رو زد به خودش اومد.
-" اونقدرا هم بد نبود، نه ؟" نامجون پرسید. " اوه... نه ." یونگی جواب داد. " دفعی بعد، نخواب ." اروم زیر گوش یونگی زمزمه کرد و رفت.
-" هر چی ." یونگی گفت. " یونگی ." یونگی به دو جه نگاه کرد. " هممم ؟" هومی کرد و به مرد رو به روش، زل زد. " مهمون من باش ."
-" مرسی... اما میخوام برم بدوعم ." یونگی گفت و رفت....
های! حالتون چطوره؟؟
ریش سفیدا اینا بودن😐 من برگام!
عکس بنر و عکس این پارت رو دیدید؟ چطور بود؟🥺
تا آپ بعدی بای😬
آپ بعدی > هر وقت دلم خواست ^^
YOU ARE READING
The Angelic Wolf || YoonMin || Full
Werewolf[کامل شده] کاپل: یونمین، نامجین، کوکوی ژانر: امگاورس، امپرگ، گرگینه، فلاف، اسمات ترجمه توسط: SHin خلاصه: جیمین یه امگای نادره که خاطرهای از گذشته نداره و فقط اینور اونور می چرخه. یونگی هم آلفایی هست که با ورود جیمین به دستهی خودش عصبانی میشه... ی...