SPECIAL 03

615 79 2
                                    

جیمین توی یه اتاق بود و داشت دوقلوهای دخترش رو آماده می‌کرد. "مام... چرا این داره اتفاق می‌افته؟" می‌یون پرسید. جیمین آه کشید:" چون جین ترسناکه عزیزم!" سی‌یون سر کج کرد:" می‌دونیما! ولی می‌تونستی بهش بگی نه!" اون داشت از طریق آینه، به مادرش نگاه می‌کرد. "عه؟ پس شما بهش بگید نه!" جیمین گفت و جفت دوقلوها همزمان داد زدن:" نه ممنون!" اون خندید و نگاهی به سر تا پاشون انداخت:" حالا، زود باشید برید قبل از اینکه... ." "من اومدم نوه‌های عزیزم رو ببینم!"

مونا گفت و لبه‌ی لباس تنگ و طلایی رنگش رو بالاتر کشید. "مادربزرگ!" دوقلوها مونا رو بغل کردن. مونا به جیمین نگاه کرد:" چی؟ لباس نپوشیدی؟ خدای من!" اون سر تکون داد و جیمین آه کشید:" گفتم که نمی‌پوشم!" مونا شونه‌ای بالا انداخت:" بستی قراره بکشدت پس! بیاید بچه‌ها! وقتشه گریه کنیم!" اون گفت و بچه‌ها رو با خودش به بیرون برد.

جیمین توی آینه به خودش نگاه کرد. عصبی نبود، فقط... خیلی احساس خستگی می‌کرد. سر تکون داد و شقیقه‌هاش رو مالوند:" بیا فقط این رو تمومش کنیم!" از اتاق بیرون اومد و با پدرش مواجه شد. سونگ‌جه ابرویی بالا انداخت:" چی؟ لباس نپوشیدی؟" "نه!" جیمین داد زد. مرد شونه‌ای بالا انداخت:" جین می‌کشدت!" جیمین خسته نالید:" نمی شه فقط بریم؟" مرد خندید و بازوش رو بالا آورد. جیمین اون رو گرفت و هر دو حرکت کردن.

"اون واقعاً همه‌ی این کارا رو کرده، مگه نه؟" جیمین زمزمه کرد، وقتی سالن تزئین‌شده و اون همه تدارکات رو دید. سونگ‌جه هم مثل خودش آروم گفت:" این که چیزی نیست!" اون سر تکون داد و به جین که با نگاه کشنده‌ای بهش زل زده‌بود، نگاه کرد. "چرا داره اونجوری نگاهم می‌کنه؟" جیمین پرسید. "فکر کنم چون لباس نپوشیدی؟" سونگ‌جه پاسخ داد. جیمین چشم چرخوند و به یونگی نگاه کرد.

"اووو! اون خیلی کیوته!" جیمین خندید. «یه‌بار دیگه بهم بگو کیوت تا ببینی چی می‌شه جیمین!» یونگی هیسی کشید و با جیمین مایندلینک کرد. "جیمین!" جیم با شنیدن اسمش برگشت و با تهیونگ و بچه‌ش مواجه شد. "اوه! تو بالاخره بچه‌ت رو به دنیا آوردی!" جیمین گفت و خندید و به بچه‌های سه قلوی ته نگاه کرد.

"اینا همه‌ش به خاطر توئه!" جونگ‌کوک داد زد. "بگیر بشین قبل از اینکه بیام پائین و گردنت رو بدرم!" یونگی به سردی گفت. "من... آیی!" لنگه کفشی توی سر کوک خورد و نذاشت حرفش رو کامل بزنه. "بتمرگ سر جات!" مین‌سوک داد زد. "مجبورش نکن دوباره حرفش رو تکرار کنه کوک!" هوسوک هیس کشید. کوک چشم چرخوند و سر جاش نشست.

"اگه کس‌دیگه‌ای وقفه بندازه، در جا می‌کشمش!" جین گفت و دست به کمرش زد. خانم لو گلوش رو با سرفه‌ای صاف کرد:" اگه اجازه هست شروع کنم؟" جین خندید و همونطور که می‌نشست، سر تکون داد:" البته!" زن نفسی کشید:" خب... از اونجایی که جین خیلی ترسناکه و فقط می‌خواد ببینه شما دونفر هم رو بوسیدید، پس لطفاً انجامش بدید!" اون زمزمه کرد. "پس تو داری می‌گی... ." یونگی پوزخندی زد:" خانواده‌م دارن وقتم رو تلف می‌کنن، نه؟"

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now