Part 59

1.2K 212 4
                                    

-" جیمین؟ بلند شو! " جیمین احساس کرد کسی داره تکونش میده.

پس اروم لای پلک هاش رو باز کرد ." دارن ؟" توی جاش نشست در حالی که با دستش چشمش رو می مالوند ." تو خیلی خیلی خیلی کیوتی !" دارن گفت و بازوی جیمین رو محکم فشار داد ." بیا پائین! مامان صبحونه درست کرده. " دارن گفت و جیمین هم در جواب سری تکون داد. بعد بلند شده و سمت دسشویی رفت ." مامان! جیمین مال خودمه !" دارن داد کشید.

" مامان! جیمین مال خودمه !" دارن داد کشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


-" صبح بخیر! " جیمین لبخندزنان گفت ." صبح بخیر جیمین! خوب خوابیدی ؟" خانم لو پرسید ." مثل یه گربه خوب خوابیدم! " جیمین خندید و اونا بهش خیره شدن ." اون از قبل مال من شده! " دارن گفت و چشم غره ای به مینسوک رفت ." زود باش بیا بشین هانی !" خانم لو گفت وصندلی ای رو عقب کشید ." اوکی. " جیمین، میون دارن و مینسوک نشست.

   -" حالا... چی میخوای بخوری؟ چیزی که دارن داره، یا اونی که مینسوک داره میخوره ؟" خانم لو مهربانانه پرسید. جیمنی از قبل ظرف های اون دو نفر رو دیده بود و می دونست غذای دارن رو نمیخواد! " میشه چیزی که مینسوک داره میخوره رو داشته باشم ؟" جیمین مودبانه پرسید و زن سر تکون داد: " البته عزیزم! " و ظرفی رو جلوش گذاشت.

   -" ممنون! " جیمین گفت ." جیمین... چرا ؟" دارن با ناراحتی پرسید. جیمین لب ورچید: " ببخشید... من گوشت نمی خورم! " دارن به غذاش خیره شد: " ولی اینکه توش گوشت نداره! "

   -" این پپرونی، بیکن، و گوشت خوک توش داره! " مینسوک گفت و هوفی کشید ." اونا در اصل یه چیزن! " دارن گفت ." اره حتما! " مینسوک گفت ." من دارم میرم سر کار! مطمئن شید که تموم کارتون رو بکنید بچه ها! " خانم لو گفت ." اوکی! " دارن و مینسوک همزمان با هم گفتن ." خدافظ بچه ها! " خانم لو گفت و بعد سر همه اشون رو بوسید. به محض اینکه خانم لو خونه رو ترک کرد، مینسوک سریع غذای جیمین رو از جلوش برداشت.

   -" هی! " جیمین داد کشید و دارن با گرفتن شونه هاش، مجبورش کرد برگرده و بهش خیره شه: " خوب به من گوش بده جیمینی! " جیمین، ترسیده اب گلوش رو قورت داد و شروع کرد به لرزیدن: " چی-چی شده؟" "به مینسوک بگو من برادر مورد علاقه اتم!" دارن گفت.

" چی. ..." جیمین گفت ولی مینسوک میون حرفش پرید: " به اون گوش نده جیمین! مشخصا من برادر مورد علاقه اتم! "

   -" با من بجنگ! " دارن گفت و اون دو نفر شروع به جنگیدن کردن ." من فقط. ..." جیمین، غذاش رو برداشت و اشپزخونه رو ترک کرد. زنگ در به صدا در اومد. جیمین بهش خیره شد و سمتش رفت. با نزدیک شدنش، بویی رو شنید .« کارامل؟ یه الفا ؟» جیمین اروم با خودش فکر کرد و بعد درو باز کرد.

« کارامل؟ یه الفا ؟» جیمین اروم با خودش فکر کرد و بعد درو باز کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


-" هاه؟ خونه ی اشتباهی اومدم ؟" مرد گفت و به جیمین خیره شد.

" عام... سلام! " جیمین گفت ." سلام، عام... دارن خونه اس ؟" مرد پرسید ." اره! " جیمین گفت ." تو کیوتی! " مرد گفت ." من... منو دست ننداز! " جیمین خجالت کشیده سر به زیر انداخت ." دارن! یکی منتظرته! " جیمین داد کشید.

   -" من یه ملاقاتی دارم! بکش کنار مین! " اونا صدای دویدن شنیدن و بعد دارن ظاهر شد ." گیو؟ اینجا چی کار میکنی ؟" دارن پرسید ." اوه عام... من فقط همین اطراف بودم... چیز خاصی نیست! " گیو گردنش رو مالوند و مستاصل به پسر خیره شد ." اوه. ..." دارن گفت و بعد سکوت بدی فضا رو در بر گرفت ." این خیلی عذاب اوره! " مینسوک گفت ." رن، اون میخواد تو رو ببره بیرون و هی گیو، اون از تو خوشش میاد! اینم از کمک من! "

   مینسوک پاگرد کرد و سمت طبقه ی بالا رفت. و جیمین رو میون دوتا پسر که سرخ شده بودن، تنها گذاشت ." پس... منم میرم به اتاقم... ." جیمین گفت و عقبکی سمت پله ها رفت:" قرار بهتون خوش بگذره!"

The Angelic Wolf || YoonMin || FullWhere stories live. Discover now