Chapter 3

940 125 118
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه ✨

دل رو به دریا زدن

هری جای میزی که معمولا با دوستهاش ناهار میخوره.. زیر درخت نشسته بود و منتظر دوستاش بود تا برسن. امروز هوا سرد بود ولی هری اهمیتی نمیداد،اون زمستون رو دوست داشت.

زیپ ژاکتش رو یکم بالا کشید و منتظر بود تا لپ تاپش روشن بشه..لپ تاپش خیلی قدیمی بود و اون یک جدیدش رو لازم داشت ولی خب نمیتونست بخره.. همین الانشهم به سختی میتونست زندگی کنه.. اون خیلی ممنونه که دوستاش از قبل تا الان کمکش میکنن..

بعضی وقتها نایل نمیذاره که هری اجاره خونه رو بده یا گاهی اوقات هم لیام براش ناهار میخره و موقع های دیگه نیک بهش پول میده..

سخت بود و هری میدونست اگر دانشگاه نره و یک شغل پاره وقت بگیره زندگیش اسون تر میشه ولی اون رویاهایی داشت که میخواست بهشون برسه..

تمام پولی که از گارلند درمیاورد رو صرف شهریه دانشگاهش میکرد.. بعضی وقتها اجارشرو دیر میداد یا خیلی چیزهای دیگه.اون داره خیلی تلاش میکنه.. ولی وقتی فارغ التحصیل بشه،یک شغل خوب پیدا کنه و شروع میکنه به نوشتن و بعدش تمام کمک هایی که دوستهاش بهش کرده بودن رو جبران میکرد..

لپ تاپش خیلی اروم روشن میشد و ذهنش جای دیگه ای بود،شاید باید به ادام بگه بزاره به وی ای پی بره. اینجوری خیلی میتونه پول دربیاره.

اونهایی که وی ای پی میرن کلی پول درمیارن، هفته پیش وقتی داشت لباسهاشرو عوض میکرد شنید که یکی از مشتریها برای به فاک دادن جاستین 500پوند داده!

مغز هری شروع به کار کرد،اگر توی این دو هفته میرفت وی ای پی و انقدر انعام بگیره به همراه حقوقش از نظر مالی دیگه مشکلی نداره.

مگه چقدر میتونه بد باشه که بذاری یه مرد به فاکت بده؟ چقدر میتونه دووم داشته باشه؟

هرچقدرهم احتیاج به پول داشته باشه میدونه نمیتونه این کارو بکنه.مامانش اونو بهتر از اینا بزرگ کرده. همینجوریش با کار کردن توی اونجا به اندازه کافی خجالت میکشه.

بعد اقای تاملینسون هم هست.فکر کردن بهش باعث میشه که دلش بخواد دستهاش رو بکنه تو چشمهاش و مغزشرو دربیاره و لهش کنه.اوه خب یک ذره چندش بود.

با اینکه اخرین رویاروییشون هفته پیش بوده دیگه بعد از اون اقای تاملینسون نیومد. کل هفته هری منتظرش بود،کل هفته که هری مجبور بود لپ دنس بده به در نگاه میکرد تا شاید بیاد. ولی اون هیچوقت نیومد و نمیدونست چرا این ناراحتش میکرد.

با خودش فکر کرد شاید کارشرو بد انجام داده اما خب اون که تجربهای توی اینطور کارها نداره.

ولی میخواد که یاد بگیره. برای اون،برای اقای تاملینسون،هری حس کرد که باید اون مرد رو خوشحال کنه،کاری کنه تا بهش افتخار کنه با اینکه میدونه فقط اون یک فاحشه دیگش میشه.

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now