Chapter 6

731 96 117
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه✨

برای تو انجامش میدم

هری توی تختش، بدنش رو کشید و پاهاش از زیر پتوی گرمش بیرون زد، خیلی زود وقتی باد سرد بهشون خورد اونارو زیر پتو برگردوند و خودش رو جمع کرد. اروم چشمهاش رو باز کرد نور کمی از پنجره اتاق رو روشن کرده بود و هری لبخند زد نمیدونست حتی چرا داره لبخند میزنه.

شاید چون روحش میدونه اون خوشحاله حتی قبل از اینکه مغزش بهش بگه.

و بعد تمام خاطره هایی که دیروز با لویی توی دفترش داشتم یادش اومد ، لویی دوستش داشت.. و میخواست یه جورایی باهاش توی رابطه باشه ولی اون مثل قرار گذاشتن یا دوست پسر نیست.. هری نمیدونست دقیقا چیه و خب اهمیتی هم نمیداد..

تنها چیزی که میدونست اینه که لویی میخواد باهاش باشه و اون هم این رو قبول کرد چون اون هم میخواد با لویی باشه و هری یه جورایی خوشحال بود که لویی اون رو از نظر جنسی هم میخواد!

اون فقط نگران باکرگی هری بود و هریم اینو نمیفهمید چون اون میخواد لویی باکرگیش رو ازش بگیره.

مغز هری برگشت به دیشب جایی که اون و لویی روی مبل دفتر لویی نشسته بودن، جوری که لویی لمسش کرده و حرفهای درتی بهش زده بود ، نفسهای داغش که با هر زمزمهای که میکرد میخورد به گوش و گردنش و میگفت که میخواد چه کارهایی باهاش بکنه..

بدن هری یهو گرم شد و حس کرد دیکش تکون خورده،هر چی بیشتر درمورد لویی و دیشب فکر میکنه بدنش بیشتر واکنش نشون میده و خیلی زود فهمید دستش داره میره سمت باکسرش و دیک سفت شدش رو میگیره و فکر میکنه لویی روبه روشه،لختن،همو لمس میکنن و بدناشون به هم میخوره.

هری اروم خودش رو لمس میکرد،چشمهاش رو بست و فکرش برگشت به زمانی که لویی لمسش میکرد،حسی رو که موقع ساک زدن لویی داشت به یاد اورد، ناله بلندی کرد و سرش رو گذاشت روی بالشت و دستشو سریع تر حرکت داد.

تو گوشش دوباره صدای خشدار لویی پخش شد که میگفت چرا به فاکش نمیده ولی چقدر بد میخواد محکم به فاکش بده. وقتی تصور کرد لویی اون رو مثل کسایی که توی اون سایت پورن که دیده بود سخت به فاک میده ناله کرد.

اون میخواد لویی عمیق داخلش باشه و با این فکر سریعتر خودش رو تکون میداد،نفسش بریده بریده شد وقتی تصور کرد لویی سریع و سخت توی باسن تنگش عقب و جلو میشه،اون کمرش رو از روی تشک برداشت و روی شکمش اومد و اسم لویی رو ناله کرد.

اون کمرش رو روی تشک گذاشت و تند تند نفس میکشید، لرزید و لبخند زد،چشمهاش بسته شد، هم احساس خوشحالی داشت هم غم.

اون دستشرو از زیر پتوی گرمش دراورد و گوشیش رو برداشت،هیچ پیامی،خب احتمالا از اونجایی که ساعت 7 صبحه لویی هنوز خوابه پس هری تصمیم گرفت بهش تکست بده.

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now