Chapter 40

843 39 9
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه

قدرتِ عشق

لویی بدن بی حرکته هریو توی آغوشش گرفت و به سینش چسبوند، خون گرم هری به  پیرهن و کت شلوارش نفوذ کرده بود،لویی می تونست خونو روی پوستش حس کنه،هری داشت سردتر می شد و لویی با عصبانیت پشتشو می مالید و سعی میکرد گرم نگهش داره و نذاره گرمای بدنش بره.آمبولانس نزدیک تر می شد.

"هری لطفا" لویی توی موهاش زمزمه کرد"لطفا بیبی منو ترک نکن. نمی تونی ترکم کنی. ما تازه شروع کردیم سوییت هارت،برنامه های زیادی داریم، لطفاً هری چشماتو  باز کن عشقم"

اما هری همچنان توی آغوشش بی حرکت افتاده و کل بدنش خونی بود، آمبولانس آژیر کشون جلوی در ورودی که لویی داشت هریو  به عقب و جلو تکون میداد و باهاش حرف می زد و سعی می کرد گرمش کنه،متوقف شد.

یه دکتر و دو امدادگر از آمبولانس بیرون اومدن و سمتشون دویدند.

"آقا،من دکتر گَبریل هریسونم و شما باید بیمارو رها کنید."لویی با نگاهی وحشی بهش نگاه کرد و هریو محکمتر به سینش چسبوند.

"بهش دست نزن!" وبه دکتر ضربه ای محکم زد..

"باشه، باشه، من فقط دستمو دراز میکنم، نبضشو چک میکنم" دکتر گفت و بلافاصله دستشو دراز کرد و روی گردن هری گذاشت،برای لحظه ای حس کرد که لویی،کال، جرمی،جودی،آنگوس و لئونارد نفسشونو حبس کردن.

"پیداش کردم." گَبریل گفت"اما خیلی ضعیفه،خون زیادی از دست داده، آقا اگه می خوای زنده بمونه،باید بذاری کارمونو بکنیم."

لویی میخواست گریه کنه که کال و جرمی وارد شدند، سرشونو برای دکتر تکون دادند و اونم با سر تایید کرد. هرکدوم دستشونو زیر بغل لویی گذاشتن و از هری و دکتر و پرستاری که هری رو در لحظه ی آزاد شدن از آغوش لویی گرفتن، دور کردند.

لویی بین دستاشون تقلا میکرد و سعی میکرد خودشو ازاد کنه،وقتی که بافتنیِ پشمی شَنِل هری رو پاره کردن با چشمای بلوری پر از اشک بهشون نگاه کرد!هری خیلی ناراحت میشد، اون بافتشو دوست داشت و اونا خیلی راحت پارش کردن،لویی به خاطر خراب کردن بافت محبوب شنل هری ازشون شکایت می کرد!

دو ماشین پلیس داخل دروازه های منتهی به خونه متوقف شدند،پلیس ها از ماشینا بیرون اومدن و بلافاصله شروع به بازجویی از تیم امنیتی لویی کردند،چندتاشون سمت خونه اومدن و با صحنه ی وحشتناکی که اونجا بود رو به رو شدند:

خون همه جا رو پوشونده بود ، همه در حال گریه کردن بودن و جسم بی حرکتی که با خون پوشیده شده بود، در حالی که دکترا روش کار می کردن.

لویی به جای اهمیت به هر چیزی دیگه ای که در اطرافش رخ می داد، روی هری متمرکز شده بود،در حالی که خون از زخمِ قفسه سینه ی هری بیرون میریخت، دکتر و امدادگرا با هم حرف میزدند، دستور میدادن،روی شوهرش که اونجا وسط خون باارزش و گرمش دراز کشیده بود، کارایی انجام می دادند.لویی بین دستای جرمی و کال زمین خورد وقتی دکتر فریاد زد :

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now