✨ووت و کامنت فراموش نشه✨
بازگشت
لویی مضطرب توی اتاق نشیمن از این سمت به اون سمت میرفت و مدام به ساعتش نگاه می کرد،بدون اینکه حتی متوجه باشه که این کار رو می کنه.
هری روی کاناپه نشسته بود،پا روی پا انداخته بود و کتابشو میخوند ،یا سعی می کرد کتاب بخونه!چون لویی با راه رفتن و چک کردن ساعتش.حواسشو پرت میکرد.
هری بالاخره کتاب رو کنار گذاشت،چون نمیتونست یک فصل رو بدون خوندن مجددش تموم کنه و به لویی نگاه کرد:
"به نظرت با راه رفتن آروم میشی؟ فقط مامانته که قراره بیاد ،در ضمن ،جدی باید این عادتی که پیدا کردی و دائم قدم رو میری کنار بذاری!!" لویی متوقف شد و با نگاهی مضطرب،عصبی و بهم ریخته به هری نگاه کرد.هری برای لویی ناراحت شد،چون لویی کاملاً داغون به نظر می رسید.
لویی اعتراف کرد"خیلی عصبیم"انگار به اندازه کافی واضح نبود. لویی دوباره قدم زد و بعد جلوی هری که انگشتاش رو توی هم پیچیده بود،ایستاد.
"منظورم اینه،مامان داره میاد و بعد از این همه مدت بچه هاشو قراره ببینه و من خواهرام و برادرم رو ملاقات کنم.
احساس می کنم از کمبود اکسیژن الان غش میکنم .بنظرت من بیش از حد نفس نمیکشم؟" هری کتاب رو روی میز گذاشت ، ایستاد و به سمت لویی رفت و دستش رو گرفت و لبخندی زد.
" لاو قراره همه چی به خوبی پیش بره و نه، تو داری منظم نفس میکشی،مامانت به زودی میرسه و اون برای چند روز با ما میمونه تا کنارهم لذت ببریم.والتر هم اینجا میاد تا بگه با خواهرا و برادرت تماس گرفته یا نه و اگر آره ، اونا چیزی گفتن یانه،و در مورد این که چطور جریان رو ادامه بدی بهت مشورت میده .والتر و تیمش میتونن تنظیم کنن که چطور خواهرا و برادرت رو دورهم جمع کنی و منم در کل این مسیر با تو هستم،لطفا آروم باش.نمیخوام اتفاقی برات بیفته."
وقتی لویی نفس عمیقی کشید ، هری بوسه ای روی پیشونیش گذاشت ، لویی نفسش رو نگه داشت و بازدمش رو اروم خارج کرد.
عطر هری، کمی اون رو آروم کرد.به آرومی زمزمه کرد"فکر نمیکنم هری،نمیتونم این کار رو انجام بدم..."
هری با دستای گرمش صورت لویی رو قاب گرفت و کمی صورتش رو بالا اورد: "البته که میتونی ،الان دیگه هیچ عقب گَردی نخواهیمداشت،پروسه ی این کار شروع شده.خوشبینانه،چند روز آینده با اونا ملاقات کنی.همهی سختی های گذشتت برای این بودن،که به این لحظه منتهی بشی،و الان اینجا آماده هستی تا کاری رو انجام بدی که براش خیلی زحمت کشیدی:خانوادت.تو داری خونواده ات رو دوباره دورهمجمع میکنی،انقدر نترس یا به خودت شک نکن."
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...