Sins of the Father: Chapter 1.S2

453 49 2
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه

گناهان پدر 

اسرار هرگز پنهون نمیمونن

سه تا چیز رو نمیشه برای همیشه پنهون کرد:خورشید، ماه و حقیقت.

-بودا

زنگ تلفن داخل راهروی بزرگ به صدا دراومد،صدای زنگ اطراف ستونهای مرمر و کاشیهای معرق شده اکو شد،تلفن روی یک میز عتیقه متعلق به دهه 1800 بود،قطعهای استادانه که مالکش سالها قبل توی یک حراجی با قیمتی مناسب اون رو به فروش گذاشته بود،الان قیمت و ارزش این عتیقه در طول سالهای سپری شده به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده بود و الان قیمت بالایی داشت.بالای اون آینهای بزرگ توی یک قاب طلاییه طلاکاری شده آویزون بود که اتاق نشیمن مجلل رو سراسر سالن منعکس میکرد.لوستری وسط راهرو آویزون بود و فضا رو با نورهای رنگین کمونی پر میکرد که آفتاب صبحگاهی رو منعکس میکرد که از پنجره های کف تا سقف که در ورودی بلوطی رو قاب میکرد،روشن میکرد،آنا مک مارتین،خونه دار اونجا به آرومی دمپایی هاشو پوشید و گوشیو برداشت.

"سلام،منزل اقای لینچ"اون برای چند ثانیه گوش داد."الان اقای لینچ رو صدا میزنم لطفا منتظر بمونید"تلفن رو گذاشت و به سمت خونه رفت،والتر توی اتاق کارش بود،اون چندسال پیش بازنشسته شده بود و حالا با گلوریا و سه فرزندش توی خونه مجللی زندگی میکنه و از بازنشستگیش لذت میبره.آنا به آرومی در زد. "بیا داخل."والتر با صدای خشنش جواب داد و آنا وارد شد.

"قربان یک تماس تلفنی دارین،فوریه"والتر اواخر شصت سالگیش بود هنوز موهای خاکستری بلندی داشت که تا پشت گردنش میرسیدن،و همینطور ریش خاکستری بلند و یک عینک طلایی که روی بینیش قرار داده بود،گلوریا بهش میگفت روباه نقرهایم!

"کیه که انقدر فوری بهم نیاز داره؟"والتر در حالی که لحنش کنجکاوانه بود پرسید

"اسمشو نگفت قربان،خیلی ساده بهم گفتن شما باهاشون کار داشتین"والتر اخمی کرد اون با کسی کاری نداشت.

"لطفا به تلفن اینجا وصلش کن آنا"آنا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت،چند لحظه بعد تلفنه روی میز والتر زنگ خورد و والتر اونو برداشت."والتر لینچ صحبت میکنه"اون با اعتماد به نفس گفت

"آقای لینچ"صدای روی خط گفت"من باور دارم ما کار ناتمومی داریم"

"با کی صحبت میکنم؟"والتر پرسید چون صدا رو نمی شناخت.

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now