Chapter 7.S2

404 44 8
                                    

لایک و کامنت فراموش نشه لاولی ها ✨

هنوز اماده مردن نیستم

من هنوز اماده مردن نیستم

هنوز اماده نیستم توی این جنگ تسلیم بشم

هنوزم امیدوارم

هرچند که امشب صداها زیادن

من هنوز اماده مردن نیستم

اماده نیستم در اخر روی زانو هام بیافتم

یه طوری میتونم

میخوام به ارومی بشکنم

ولی چیزی نمیذاره

یه ماراتون از صدمات به سراغم میان

میتونم فقط زندگی فاکیمو بکنم؟

-مری لمبرت

🎶Mary Lambert-Not ready to die yet


وقتی لویی از خواب بیدار شد،تو تخت تنها بود. دستش رو روی اون  سمتی از تخت که هری میخوابه کشید اما ملافه ها سرد بودن و پتو نامرتب بود. لویی بالشت هری رو برداشت و اون رو روی صورتش گذاشت و نفس عمیقی کشید. بوی همسر زیباش رو میداد. لویی توی تخت دراز کشیده بود و به دیشب فکر میکرد. به یاد اوردن دیشب باعث می شد موجی از عشق و اشتیاق زیاد رو برای همسرش احساس کنه اما در کنارش شک و تردید هایی ام وجود داشت. هری ازش ناراحت بود؟ بهش آسیب رسونده بود؟ اصلا تونست بخوابه یا بعد اینکه لویی خوابش برد بیدار شد؟ دیشب روی مبل خوابید؟ لویی بی حرکت موند و به صدا های داخل و بیرون سرش گوش داد. ساکت بود و همچنان صدایی ازش نمیومد. نفسش رو از سر آسودگی بیرون داد. نمیدونست این آرامش چقدر دووم پیدا میکنه اما قراره نهایت استفاده رو تا وقتی که مغزش تحت کنترل خودشه و میتونه عاقلانه فکر کنه، ببره. اون یه فهرست ذهنی از کارایی که باید انجام بده درست کرد.

اول و مهم تر از همه، هری رو چک کنه و مطمئن شه حالش خوبه و همه چیز بینشون اوکیه. با مسئولین امنیتی جدید مصاحبه کنه و برای بچه ها بادیگارد انتخاب کنه. با پلیس های بازنشسته مصاحبه کنه و به عنوان نگهبان استخدامشون کنه. سگ های نگهبان بگیره. خانواده خودش و هری رو چک کنه. دوستای صمیمیشون رو چک کنه. با آنتونی تماس بگیره و ازش یه نوبت ملاقات بگیره. فعلا، اولین اولویتش چک کردن هری بود.

احساس خوبی داشت و حس می کرد برای ادامه روز، آمادست. تقریبا مطمئنه که تمام برنامه و مسئولیت های امروزش رو میتونه انجام بده. پتو رو از روی خودش کنار زد و سرمای صبح رو پوست لختش نشست و باعث شد کمی بلرزه. اتاق بوی سکس، ترس، حس نا مطمئنی و قول هایی که تو تاریکی شب داده شدن رو میده. نشست و پاهاش رو از تخت آویزون کرد، بعد از جا بلند شد  بدنش رو کش و قوس داد. ملافه ها رو در آورد و از رو تخت جمعشون کرد. سمت حموم رفت و اون ها رو تو سبد رخت چرک ها انداخت و به خودش یادآوری کرد که تو شستن لباس ها به هری کمک کنه. این عجیب بود که هری گذاشته لباس ها کثیف رو هم انباشته بشن اما الان چیزهای بیشتری به جز شستن رخت چرک ها بود که بهش فکر کنن.

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now