✨ووت و کامنت فراموش نشه✨
دژاوو
زمان یک رقم هشته که مرکزش شهر دژاوو هست
-رابرت برالتلویی خیلی عصبانی بود اون فکر نمیکرد تا حالا از این عصبانی تر شده باشد.چهرشو با رگ های شقیقش که نبض میزدن میشد خوند،هری نگاهش میکرد که با عصبانیت توی اشپزخونه رژه میرفت،فحش می داد و انگشتاشو با ناراحتی لای موهاش میکشید.هری به این عصبانیت لویی عادت کرده بود،هرچند که سالها بود این نوع عصبانیتش رو ندیده بود،اما وقتی هری نگاهش میکرد،میدونست که عصبانیت لویی از ترسه،شوهرش ترسیده.
"لویی"هری به ارومی گفت،لویی طوری ایستاد که انگار که یک ترمزدستی نامرئی داره و با صدای هری که اسمشو صدا میزنه کشیده شده.اون به هری نگاه کرد و هری به وضوح ترسیو که چهره زیبای شوهرش رو پر کرده
بود،میدید"اروم باش.اینم تموم میشه"هری با خونسردی بهش گفت،با وجود اینکه ترس خودش ته شکمش موج می زد.اون وقتی یه تهدید رو ببینه متوجهش میشه،اونا توی زندگی مشترکشون با چندموردش برخورد داشتن.
"هری سربه سرم نذار!"لویی تقریبا داد زد"و به من نگو که فاکینگ آروم باشم وقتی یکی موش مرده رو با تهدیدی که با خون حیوون نوشته شده جلوی در فاکی خونمون گذاشته"هری با حوصله آهی کشید.
"می دونم..."اون شروع کرد ولی لویی حرفشو قطع کرد.
"پس بهم نگو اروم باشم"هری وقتی لویی سرش داد زد اخم کرد،اون دوست نداره کسی سرش داد بزنه،و حتی بعد از این همه سال با هم بودن،هنوزم دوست نداشت. اما این شوهرش بود!خوشبختانه، لویی این روزا زیاد داد نمیزد.
"منظورم اینکه ما دوتا نگهبان امنیتی داریم"...
"پس اگه یکی از اونا این شتو نگرفته،یعنی یکی مخفیانه وارد شده و اونا شناساییش نکردن،اصلا به چه دلیل فاکی بهشون پول میدم ها؟"لویی دوباره داد زد و دستشو محکم روی میز زد و باعث شد هری از جاش بپره.
"جوگیر نشو"هری به ارومی گفت
"گوش کن!جوگیر نشم؟تو اینجا زندگی میکنی!بچه های فاکیمون اینجا زندگی میکنن و یکی تونسته از نگهبان ها رد بشه و تا جلوی در اومده تا تهدیدمون کنه!"لویی داد زد و صداش توی اشپزخونه میپیچید،هری صندلیشو عقب داد و بلند شد
"تو هم اینجا زندگی میکنی"هری هم داد زد،اون اصلا از این قضیه که لویی همیشه اول اون و بچه هارو توی اولویت میذاره و به خودش فکرنمیکنه خوشش نمیاد،هری میز رو دور زد و روبه روی لویی ایستاد"ما نمیدونیم این چه معنی داشته یا کی اونو گذاشته یا برای کیه"هری سعی کرد دلیل بیاره و لویی رو اروم کنه،لویی با تمسخر خندید
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...