✨ووت و کامنت فراموش نشه✨
به عصبانیتت نگاه نکن!
لویی و هری تابستون عالی رو باهم گذروندن،خیلی چیزا توی این سه ماه اتفاق افتاده یا تغییر کرده،لویی کمتر کار میکنه تا بیشتر وقتش رو کنار هری بگذرونه،اون یکی رو استخدام کرده توی شرکتش که مواقعی که نیست کارای شرکت رو بکنه،لویی میدونه هری بهش نیاز داره و لویی هم میخواد کنارش باشه، انتونی هر جلسه بهش اینو میگه،توی جلسه هری با انتونی هری فقط درمورد اینکه لویی چقدر باهاش خوب رفتار میکنه و چه رابطه عالی دارن حرف میزنه و کلا به نظر میرسید حسودی لویی زیاد باعث نمیشد هری ناراحت بشه چون لویی نمیزاشت با هیچ دوستی به غیر از لیام،زین،نایل و اد دوست بشه و انتونی میگفت باید هری دوست بیشتری داشته باشه ولی هری براش مهم نبود چون گفته بود تنها چیزی که میخواد لوییه و اگر اون نباشه بقیه چیزا مهم نیستن و این انتونی رو خیلی نگران کرده بود که این رابطه چطور میخواد پیش بره.
هری سال اول دانشگاهش رو تموم کرده بود و همه امتحانارو با نمره بالایی قبول شده بود و اون یکی از بهترین دانشجو های دانشگاه شده بود،وقتی جوابارو گرفته بود خیلی خوشحال بود و لویی هم بهش خیلی افتخار میکرد،برای کادو،هریو یک هفته به امستردام برد و بعد برای دو هفته به تور ایتالیا رفتن،توقف اولشون روم بود،هری عاشق منظره این شهر شده بود،اونا چند روز اونجا مونده بودن و جاهای تاریخیشو دیدن،بعد لویی هریو به "واتیکان" برد چون همیشه میخواسته "سیستن چپل" رو ببینه،هری به خاطر اون روستای زیبا نفس کشیدن رو یادش رفته بود،بعد اونا به "باسیلکای سنت پیتر" رفتن چون هری میخواست مجسمه لوئیزا از "میکلانژانگو" رو به لویی نشون بده،هری دست لویی رو گرفته بود و اون رو به اینور و اونور میبرد و مکان بعدیشون"لاپیتا" جایگاه مریم مقدس که بدن مرده پسرشو توی دستاش گرفته، بود و هریم برای لویی قضیشو تعریف کرد و لویی وقتی اینطوری پسرشو خوشحال و خندون میدید که درمورد اینا حرف میزنه بهش افتخار کرد.
بعد اونا رفتن به "تسکنی، مونتوپولکاینو ،فرنزیه و میلان "که اونجا دیوونه وارانه از پارادا،ارمانی،ورساچ ،گوچی و کریستین دیور خرید کردن،لویی برای هری کلی لباس و کفش خریده بود و هری هم مثل همیشه غر میزد که به اینا احتیاج نداره و وقتی توی میلان بودن لویی هریو به "سانتا مریا دله گریزیه" به ویو مشهور "لست سوپر"از داوینچی برده بود،و هری هم درموردش توضیح داده بود و لویی هم با علاقه گوش میداد ولی واقعا اهمیت فاکی به توضیحات نمیداد فقط میخواست به حرف و دانش های هری گوش بده چون هری هر کلمشو با هیجان خاصی میگفت.
بعد از میلان رفتن به "ورونا" و هری کاملا فاز شکسپیر برش داشته بود و بعدم همش از رومئو و جولیت برای لویی تعریف میکرد،اونا رفتن خونه جولیتو ببینن و هری خیلی هیجان زده شده بود طوری که لویی مجبور شد بهش یاداوری کنه این فقط یک داستان بوده ولی هری فقط خیلی رمانتیک شده بود و لویی رو زیر تراس خونه جولیت بوسیده بود و روی لباش زمزمه کرد "وقتی اونو دیده فهمیده که رومئوشو پیدا کرده" و لویی هم بین بازوهای هری اب شده بود،هری انقدر اون شهرو دوست داشت که تصمیم گرفت برای سال دوم دانشگاهش درمورد این شهر مقاله بنویسه و لویی هم باهاش موافق بود.
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...