✨لایک و کامنت فراموش نشه لاولی ها✨
رستاخیز ایلعاذ
بچرخ، بچرخ،ای کاش یاد می گرفتی
برای هر چیزی زمان و مکانی وجود داره
باید بتونم ازش عبور کنم .
دست نگهدار،چون تو دیگه بی مصرفی
تو هیچکسی نیستی،هیچ کجا شسته و رفته نیست بیبی
چه کسی وقتی مرده، بهتر به نظر میرسه
🎶 I Am The Resurrection-The Stone Roses
"ایوا آسیب دیدی؟"لویی دیوونه وار داخل گوشی داد زد.میتونست صدای گریشو بشنوه و در حالی که دخترش اونجا تنها بود،اون توی خونه گیر کرده بود."اوه خدایا."هری کنارش گفت اون وحشت زده بود و همه چیزای وحشتناکی رو که ممکن بود برای دخترشون اتفاق بیافته تصور میکرد.انگشتاش رو روی بازوی لویی گذاشت و مثل فولاد توی گوشت شوهرش فرو رفت."اون کجاست؟ لویی آسیب دیده؟ وای بیبی من.اون صدمه دیده؟"لویی سعی کرد هری رو تکون بده اما هری محکم بهش چسبیده بود."بذارش روی بلندگو."هری گفت و لویی سریع دکمه بلندگوی گوشیش رو زد و بلافاصله گریه ایوا آشپزخونه رو پر کرد. هری گریه هاشو ساکت کرد و قلبش شکست.
"ایوا هانی"هری با صدای شکستهای گفت
"ددی لاو"با گریه گفت"من میترسم. من خیلی می ترسم."اون از صمیم قلب پشت تلفن گریه میکرد،گریه هاش قلب هر دو پدرش رو شکست.
"اَولُن بیبی بامن حرف بزن لطفا"لویی بهش التماس کرد و صداش از ترس برشده"اسیب دیدی؟"
"نه بابا"اون زمزمه کرد"من صدمه ندیدم اما می ترسم. لطفا همین الان بیا و منو ببر"لویی نفسشو بیرون داد و به هری نگاه کرد که رنگش به سفیدی شبح بود و چشمای اشک آلود سبزش از ترس گرد شده بود.
"اون صدمه ندیده،فقط ترسیده" لویی به هری اطمینان داد در حالی که دستشو میگرفت و محکم فشار میداد."اون خوبه اچ.کجایی بیبی؟"لویی از ایوا پرسید"من میام فورا دنبالت"لویی صدای فین فینی رو شنبد
"توی پارکینگ وستفیلد.زیرزمین طبقه همکف. لطفا عجله کن بابا من نمیخوام اینجا تنها باشم."
"من توی راهم بیبی،همونجایی که حالت خوبه بمون من با نیروی امنیتی وستفیلد تماس میگیرم تا ازت مراقبت کنن تا من برسم"لویی گوشی رو قطع کرد و به هری نگاه کرد که آروم گریه میکرد.
"اون خوبه،شنیدی که صدمه ندیده فقط ترسیده،یک نفر ماشینش رو خراب کرده اما اون خوبه،اچ باید بری بقیه بچه هارو از مدرسه بیاری.منم میرم ایوا رو میارم،نمیخوام اونجا تنهاش بذارم"لویی مکث کرد چون نمیخواست ترسشو با صدای بلند بیان کنه اما هری میدونست که لویی چیرو نمیگه
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...