✨ووت و کامنت فراموش نشه✨
ساختن اینده با تو
یه وقتایی کوچیکترین قدم تو مسیر درست، بزرگترین قدم زندگیت میشه
قدرت واقعی یک مرد
به اندازه ی لبخندیه که
روی لب های مردِ کنارش مینشونه
وقتی لویی اومد خونه هری توی آشپزخونه بود و شام میپخت،خیلی کم پیش میومد انقدر دیر بیاد خونه اما امشب استثنا بود،با جاهای مختلف دنیا تماس تصویری داشت و به خاطر اختلاف زمانی، مجبور بود یکم بیشتر بمونه. همونطور که وارد راهروی بزرگ میشد به ساعتش نگاه کرد. ۷:۵۵
"هانی"صدا زد، بوی غذا و صدای آروم استیوی نیکس بهش خوشامد میگفت، لویی عاشق خونه اومدن بود.
"تو آشپزخونم." هری جواب داد.
لویی وقتی وارد آشپزخونه شد با خودش لبخند زد، هری مشغول همزدن محتویات قابلمه ها و چک کردن فر بود، یه پیشبند سبز پوشیده بود، صورتش گل انداخته و فرهاش به هم ریخته بودند.
"بوش خوبه"لویی گفت.
هری از پشت شونه نگاهش کرد و لبخند زد و گفت:
"به خونه خوش اومدی لاو"
روشو از قابلمه ای که روی گاز هم میزد برگردوند، روی جزیره ی آشپزخونه خم شد و بوسه ای رو لبای لویی گذاشت.
"بشین."لویی نشست.
"روزت چطور بود؟" پرسید و برای لویی شراب خنک ریخت که لویی با تشکر ازش گرفت. جرعه ای ازش نوشید.
"اخ، پرفشار بود. یه مشتری ناراضی از برزیل داشتیم که از یه عیب فنی توی نرم افزارش شاکی بود و برای حل مشکل لعنتیش یه تماس ویدیویی داشتیم که انگار ساعتها طول کشید. در نهایت کاشف به عمل اومد همونطور که من میگفتم مشکل از سمت ما نبوده و همه چی حل شد. روز تو چطور بود؟ و چرا تو آشپزی میکنی؟ جودی کجاست؟"
"برای غروب مرخصش کردم. دخترش با نوه هاش اومده بودن دیدنش پس بهش گفتم بره و میتونم شام امشبو خودم آماده کنم."
لویی سر تکون داد و جرعه ای دیگه از شراب ایتالیایی که هری انتخاب کرده بود نوشید.
"کار خوبی کردی. جودی عاشق اون بچه هاست و لیاقت یه کم استراحت رو داره. شام چی داریم؟ بوی بهشت میده. دارم از گرسنگی میمیرم."
"بیف ولینگتون با سیب زمینی ،رزماری تنوری و با پیاز کاراملی (پیازی که طلایی سرخ میشه)، سس گریوی (سسی که با آرد و آبِ گوشت درست میشه) و مارچوبه."
"خدای من" لویی ناله کرد "همین الان ارگاسم غذایی بهم دادی. چطور انقدر خوش شانس شدم که با مردی ازدواج کنم که تو تخت عالیه، باهوش و زیباست، بهترین سلیقه رو توی موسیقی داره و بلده آشپزی کنه؟ من واقعا مرد خوش شانسیم."
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...