✨ووت و کامنت فراموش نشه ✨
دوستان،خانواده و برنامه های عروسی
لویی توی تخت تکونی خورد و به سمت دیگه ای چرخید، خیلی گرم و راحت بود، به خاطر نوری که توی اتاق میتاپید چشم هاشو باز کرد، به ساعتش نگاه کرد، 7:15صبح،به پنجره نگاه کرد، پرده ها از دیشب باز مونده بودن و میتونست ببینه برف اروم در حال باریدنه، کریسمسه! از این بهترم مگه میشه؟ لویی به پایین جایی که هری دستاشو دورش حلقه کرده بود و هنوزم پنتی توریش تنش بود،یکی از پاهای بلندش رو روی لویی انداخته بود و دستشو روی شکمش و سرش رو هم روی شونش گذاشته بود نگاه کرد. لویی بعد از به یاد آوردن خاطرات دیشب آهی از روی خوشحالی کشید، هری حالا نامزدش بود!
اون از هری خواستگاری کرده بود و هری هم بهش بله گفته بود، اونا قراره ازدواج کنن!
ازدواج! اون به خودش لبخند زد و بازوی هریو نوازش کرد، هری قراره شوهرش بشه،اونم قانونی! اونا برای اون روز کلی برنامه دارن، هنوز باید یه روز برای عروسی انتخاب کنن! مکان! تم! لیست مهمونا! مدل عروسی! آهنگ! لویی یه عالمه هیجان توی دلش حس میکرد، این ناگهانی خریدن انگشتر و انداختش دور انگشت هری اونو قانونی برای خودش کرده و خودشو برای هری،لویی دوباره به خودش لبخند زد، به خودش گفت چطور قبلا فکر میکرده ازدواج خیلی مسخرست، هوفی کشید، حالا اون بیشتر از هر وقت دیگه ای میخواد با هری ازدواج کنه.
آروم دست چپ هریو که روی شکمش بود برداشت بعد به انگشترش نگاه کرد و بوسیدش، هری یکم تکون خورد و توی خواب لبخند زد، پلک هاش یکم تکون خورد و چشم های سبز خوابالوشو نشون داد.
"صبح بخیر" هری با تنبلی گفت، صداش از حد معمول بم تر بود.
"صبح بخیر سوییت هارت" لویی گفت و پیشونیشو بوسید"داره برف میاد، کریسمسِ" هری لبخند زد و چشم هاشو بست.
"هوممم دوست داشتنیه، تولدت مبارک عشقم" هری گفت و لویی اونو به خودش نزدیک تر کرد.
"مرسی" لویی گفت و انگشت هاشو داخل موهای فر هری کرد، دست چپ هری که روی شکم لویی بود اروم اروم پایین رفت...از نافش گذشت و به سمت دیک تقریبا سفت شده لویی رفت.
"یکی از دیدن من خوشحاله" هری خواب آلود گفت، انگشتش از سر دیک لویی تا جای بالزهاش خیلی اروم و ازاردهنده پایین میرفت، لویی سرشو به عقب خم کرد.
"گاد بیبی حس خیلی خوبی داره" لویی گفت، هری پوزیشنشون روتغییر داد و اومد بالای سر لویی، لویی سریع پاهاشو از هم باز کرد که هری بیاد بینشون، هری شروع به بوسیدن و ساک زدن گردن لویی کرد و باسنشو روی دیک لویی می چرخوند، دیک هاشون به هم برخورد میکرد، لویی ناله کرد و یکم کمرشو بلند کرد، هری ترقوه هاشو ساک زد، بعد لبهاش دور نیپل های لویی قفل شدن و محکم و خشن ساکشون می زد باعث شده بود اشک لویی دربیاد و کمرشو بلند کنه تا با هری برخورد کنه، هری یکی از نیپل های پف کرده لویی رو خیلی اروم گاز گرفت، لویی باسن هریو گرفت و اونو سمت پایین کشید تا دیک هاشون بهم دیگ برخورد کنه.
YOU ARE READING
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...