Chapter 27

826 62 8
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه


باعث میشی احساس جدیدی بکنم

باعث میشی حس کنم یه شخص جدیدم

من هیچوقت کلمه ای پیدا نکردم، عشق من..

تا بهت بگم چه حسی دارم..

هیچ کلمه ای نمیتونه اینو توصیف کنه..

عشق گرانبهاست..

تو زندگی منو توی دستات داری..

هرچیزی که هستم رو ساختی..

بهم یاد دادی چطوری زندگی کنم..

عشق من..

هر جا که من جا بزنم..

تو دوباره منو بلند میکنی..

تو باعث میشی من به خودم افتخار کنم..

 

لویی روی تخت غلتی زد..سعی میکرد صورتشو از شر یه چیز خیس و چسبناک خلاص کنه اما وقتی که میخواست صورتشو پاک کنه بازهم خیس و چسبناک میشد..و این باعث شد لویی شروع کنه به غرغر کردن.

 

لویی ناله کرد و گفت "اه هری بس کن."

چشماش هنوز بسته بود ولی با این حال هنوز حس خیسی روی صورتش پابرجا بود.لویی دستشو بلند کرد تا هری رو از رو خودش کنار بزنه..

 

"هری فاک آف".لویی همینطور که ناله میکرد دستش با یه چیزی شبیه خز برخورد کرد و دوباره غر زدناشو شروع کرد..ابروهاش بهم گره خورد..چرا هری اونو لیس میزد و بعد ناله میکرد؟!

ناگهان چشم هاش رو باز کرد و با یک جفت چشم قهوه ای شکلاتی و یه زبون صورتی اویزون شده روبه رو شد که ناله های بامزه میکرد و نفس های گرمشو به سمت صورت لویی بیرون میداد.

 

"بایرون" لویی زمزمه کرد و پاپی کوچولو روی سینه لویی پرید.لویی صدای "اوفی" بیرون داد با اینکه پاپی کوچولو زیادم سنگین نبود.

 

"صبح بخیر کوچولوی حقه باز"لویی به پاپی که با خوشحالی دمشو تکون میداد و زوزه میکشید گفت.

 

"هیششش..داری هری رو بیدار میکنی..اگه بیدار شه خیلی بداخلاق میشه" لویی به بایرون هشدار داد ولی بایرون بازم زوزه کشید.لویی چرخید تا به هری نگاه کنه اما تخت خالی بود.لویی جای هری رو لمس کرد..اونجا سرد بود.به موبایلش نگاهی انداخت..ساعت نه صبح بود.از تخت بلند شد..چشماشو مالید و بدنشو کش داد.

 

"هی بگیر بشین..خیلی زوده که با بوسه هات بهم حمله کنی پاپی..بیا بریم بیبی منو پیدا کنیم..امیدوارم کل شب بیدار نگهش نداشته باشی" لویی به بایرون که گردنشو به پهلو خم کرده بود و زبون صورتیشو بیرون انداخته بود گفت.

A Darker Shade Of Love [L.S]Where stories live. Discover now