✨ووت و کامنت فراموش نشه خوشگلا✨
تو به زیر پوست من خزیدی
لحظه ای که لویی رسید خونه، کارکناش میدونستن که نباید بیان جلوی چشمش. وقتی پاش رو توی خونه بزرگش توی کنسینگتون گذاشت شروع کرد به غریدن و وسایل رو پرت کردن.
الان ساعت 10:30شبه، از نظر جنسی حالش اصلا خوب نیست و چیزی که بیشتر از همه عصبانیش میکرد فکر کردن به هری بود، در صورتی که اون حتی نباید درمورد هری فکر کنه! اون الان توی طبقه اول بود پس از راه پله مثل یک تینیجر بداخلاق و لجوج بالا رفت و به طبقه دوم عمارت 30 میلیون پوندیش رسید.
وارد اتاق خوابش شد و خودش رو روی تخت کینگ سایزش پرت کرد و هوفی کشید. حتی نمیدونه چرا به ادام گفته دیگه هری رو به وی ای پی نفرسته!چرا این کارو کرده؟
چون ازش خوشت اومده و نمیخوای توسط هیچکس لمس بشه.
ضمیر ناخودآگاهش گفت و لویی مطمئن بود اگر ضمیر ناخودآگاهش آدم بود الان جوری با مشت میزد تو صورتش که خون بالا بیاره.
البته شاید حتی اگر میتونست هم این کارو نمیکرد چون میدونست قرار نیست هیچوقت به درست بودن یا نبودن این ماجرا اعتراف بکنه.
از روی تختش بلند شد و داخل حموم رفت. لباساش رو درآورد و روی زمین انداخت. خدمتکارا فردا جمعشون میکردن پس اهمیتی نداشت. گوشیش رو روی سنگ مرمر گذاشت و رفت توی وان و ریلکس کرد.وقتی چشماش رو بست،هری اومد جلوی چشماش، دندوناش رو بهم سایید و دستاش رو محکم مشت کرد. به خودش و مغزش، لعنتی فرستاد و سعی کرد پسر رو از ذهنش بیرون کنه.
گوشیش رو برداشت و رفت توی مخاطبینش، اسم هارو رد کرد تا به اون اسم رسید،روش متوقف شد و دکمه ی تماس رو زد. بعد از دوتا بوق تماس برقرار شد.
"منم، همین الان بیا خونه! سریع برو توی زیرزمین. دیرنکنی!" به تماس خاتمه داد و زیر دوش آب داغ رفت.
داشت سعی میکرد ریلکس بشه ولی هیچ چیزی اون رو به آرامش نمیرسوند. اجازه داد آب همۀ بدنش رو لمس کنه. خوشبختانه میدونست که چی میتونه اونو از این وضعیت نجات بده. سریع خودش رو شست و وقتی کارش تموم شد دوش رو بست و با حوله خودش رو خشک کرد.
اومد توی اتاقش و یه باکسر و یه شلوار پوشید. دستش رو چند بار لای موهاش فرو برد و از پله ها پایین رفت و به سمت زیرزمین حرکت کرد. توی راه هیچکدوم از کارکنانش رو ندید و برای این خیلی ممنون بود چون نمیخواست هیچکدومشون رو اخراج کنه-حداقل نه برای الان! فقط کافی بود سوال اضافهای بپرسن تا لویی بدون دلیلی اخراجشون کنه!
ESTÁS LEYENDO
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...