✨لایک و کامنت فراموش نشه لاولی ها ✨
به من سخت نگیر
من نیت خوبی داشتم
و آرزوهای بزرگ
اما میدونم در حال حاضر
اون چیزا اصلا به چشم نمیان
پس به من سخت نگیر
-ادل
لویی از غروب به سرعت سمت خونه حرکت کرد.چطور میتونست انقدر احمق باشه که برای مدت طولانیای از خونه دور بمونه و هری و بچه ها رو آسیب پذیر و بدون محافظ رها کنه؟اون میدونست که بادیگارد های خونش هستن،اما اون وظیفش این بود که کنار شوهر و فرزنداش باشه،چون بالاخره این طوفان به خاطر اون اتفاق افتاده. به خاطر اون بود که خانوادش در خطر بودن،در کمتر از 24 ساعت، زندگی اروم و بی نقصشون با هرج و مرج، ترس و عدم اطمینان جایگزین شده بود.
لویی به خونه رسید و ماشین رو جلوی در جلوییش متوقف کرد.با عجله از ماشین پایین اومد تا داخل بشه. متوجه یک ماشین ناآشنا شد که کنار گاراژ پارک شده بود و یهو ایستاد.
شاید اون مرد بدی که به دنبالته اینجاست و خانوادتو گروگان گرفته، ناخودآگاهش با تمسخر لویی رو به یک حمله عصبی وحشت زده نزدیک میکنه که باعث میشه ناخودآگاهش مثل یک شخصیت شرور فیلم بد قلقی کنه. تو واقعا بی مصرفی یعنی به فکرت نرسیده که این طرف که مسئول تهدیدهاست ممکنه زمانی که تو بیرونی به خونت بیاد و خانوادتو ببره؟یعنی به ذهنت خطور نکرده که شاید،فقط ممکنه اون میخواد تو رو از خونه بیرون بفرسته تا به خانوادت برسه؟اونا قبلا یکبار هری رو گرفته بودن نه؟
ذهن لویی در حال ساخت انواع سناریوهای وحشتناک توی سرش بود،ترس اونو فلج کرده، اما اون مجبور بود به سمت در به جلو حرکت کنه.کلیدهاش رو ول کرد و با پیدا کردم کلید درست،اونو توی قفل کرد و با دستای لرزون و ضربان قلب تند درو باز کرد.اون در حالی که نفسشو حبس کرده بود، وارد سالن بزرگی شد که به خوبی روشن شده بود. لویی سعی کرد گوش کنه،خونه خلوت بود.
"هری" با صدایی که لرزون و متشنج بود صدا زد.
"اینجاییم."هری جواب داد و لویی صداشو دنبال کرد و وارد آشپزخونه شد و وقتی وارد شد کاراگاه کیتس و دنیل رو دید که پشت میز نشسته بودن و مشغول نوشیدن چایی بودن.هری کنار سینک آشپزخونه بود و مشغول شستشوی ظرفا بود. لویی نفسی رو که حبس کرده بود بیرون داد، هر چند از دیدن دنیل که پشت میز نشسته بود، از درون اخم کرد. چرا اینجا بود؟ این بهش مربوط نبود. اون کاری نداشت که اینجا باشه.
ESTÁS LEYENDO
A Darker Shade Of Love [L.S]
Romance[Complete] لویی تاملینسون یک مولتی میلیاردرِ،اون فقط 30 سالشه ولی یک بیزینس من پولدار و موفق با گذشته ای تاریکه،که فکر میکنه عشق برای افراد ضعیفه. همچنین لویی یه سادیستِ،اون دوست داره در حین داشتن رابطه درد رو تحمیل کنه و از هیچ کلمه امنی استفاده نم...